«توی اون هوای گرم اگه شهدا نخوان خودشونو نشون بدن آدم خیلی خسته م»
89/10/13 8:25 ع
محرم بود. مدتی هیچ شهیدی پیدا نکرده بودیم. با بچه های تفحص چند بار منطقه ی شرهانی را
گشته بودیم اونجا هم هیچ خبری نبود، خیلی احساس بدی داشتیم ، کارمون واقعا گره خورده بود.
توی اون هوای گرم اگه شهدا نخوان خودشونو نشون بدن آدم خیلی خسته می شه ، بین همه ی ما
یه پسر خیلی نورانی به نام سید حمید مرتضوی بود که از هممون بیشتر حال معنوی داشت ، هر
وقت منو گیر می آورد می گفت فلانی روضه ی گودی قتلگاه رو بخون . منم برای اینکه دلش
نشکنه کمی ذکر مصیبت می خوندم و آخر هم روضه ی قتلگاه.
خیلی حال عجیبی پیدا می کرد.بار آخری که براش خوندم کم مونده بود بی هوش بشه. به خاطر
همین با خودم شرط کرده بودم دیگه براش روضه نخونم. دهم محرم یعنی روز عاشورا روز
آخری بود که تو منطقه بودیم، برای آخرین بار رفتیم و منطقه را جستجو کردیم.
نزدیک ظهر بود که صدای سید حمید رو از دور شنیدیم.داشت فریاد می زد:"الله اکبر". این یعنی
شهید پیدا کرده بود. به سرعت به سمت سید حمید رفتیم. داخل یک گودی ایستاده بود. هنوز
صدای الله اکبرش می آمد که صدای انفجاری همه را مبهوت کرد ، دیگر صدای سید حمید شنیده
نمی شد. خودمان را با احتیاط به داخل گودی رساندیم. سید حمید روی مین ضد نفرات رفته بود
و شهید شده بود. در همون منطقه 71 شهید پیدا کردیم که با سید حمید 72 نفرشان تکمیل شد .
تازه فهمیدم قضیه روضه ی گودی قتلگاه چی بود.
راوی : شهید مجید پازوکی " برگرفته ار نشریه واحد 106 لشگر امام حسین (ع)"
..................................................................................................
ببخشید که دیر پست گذاشتم ، یه کم سرم شلوغه ،با دوستم داریم یه نرم افزار درست می کنیم "
درباره ی شهداست".
«د داخ برا»
89/10/13 8:19 ع
د داخ برا
برا به نور چو قامتم چه م یاس
چیتو ناتی برا پشتم شکـیـاس
بـرا ت خــو چـگـی آو بــاری
بــرا دســه لـت ارا بــریــاس
بـرا ت خــو چـگـی آو بــاری
بــرا خــونــت ارا رشـیــاس
رباب لای لای علـی لای لای
مه مو مه شـکت ارا دریــاس
خـون بـگیرم د دشته نـینــوا
عباسم تــک و تنیا کشیـاس
د ویــر نیه چــو داخــت بـرا
د یـــادو تــا دنــیــا دنــیـاس