«قصر بنی مقاتل»
89/9/16 9:45 ع
زمان: چهارشنبه اول محرم الحرام 61 هجری
گروهی از اهل کوفه در این منزلگاه خیمه زده بودند، حضرت از آنها پرسید: آیا به یاری من میآیید؟ بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمیدهد و بعضی دیگر گفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم، مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.
حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام (ع) همانگونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمه استرجاع (انالله و اناالیه راجعون) را تکرار میکرد. «علی اکبر جلو رفت و علت را جویا شد؛ حضرت فرمود: اسب سواری جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان میآید.» علی اکبر گفت: «پدرم! آیا ما بر حق نیستیم؟» حضرت فرمود: «سوگند به خدا که ما برحقیم» علی اکبر گفت: «پس ما را باکی از مرگ نیست». امام فرمود: «خدا تو را جزای خیر دهد».
حسین (ع) در این منزل به عبیدالله جعفی چنین فرمود:
پس اگر ما را یاری نمیکنی خدای را بپرهیز از اینکه جزو کسانی باشی که با ما میجنگند. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را به رو در آتش میافکند.
نینوا (وکربلا)
زمان: پنجشنبه دوم محرم الحرام 61 هجری
«نینوا» جایی است که حر دستور یافت حضرت را در بیابانی بیآب و علف و بیدژ و قلعه فرود آورد. امام (ع) برای اقامت در محل مناسبتری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید. اسم آنجا را سؤال فرمود؛ تا نام کربلا را در جواب شنید، پس گریست و فرمود: «پیاده شوید، اینجا محل ریختن خون ما و محل قبور ماست. و همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا چنین وعده داد». سپس اصحاب امام (ع) پیاده شدند و بار و اثاثیه را فرود آوردند. سپاه حر نیز در ناحیه دیگری در مقابل امام اردو زدند.
حضرت (ع) اهل بیت خود را جمع کرده، نظری برآنها افکند و گریست. سپس فرمود: «خدایا! ما را از حرم جدمان راندند، و بنی امیه در حق ما ستم روا داشتند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پیروز گردان».
عبیدالله بن زیاد نامهای بدین مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب معاویه مامورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه بازآیی! والسلام. امام (ع) فرمود: این نامه را جوابی نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است.
امام حسین(ع) چون نامه ابن زیاد را خواند، فرمود:
رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند. (خشنودی مردم را بر غضب خدا مقدم داشتند).
زمان: جمعه سوم محرم الحرام 61 هجری
عمر بن سعد با لشکری چهارهزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشتهاند: قبیله عمربن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا از این کار (داوطلب جنگ با امام حسین(ع)) برحذر باشد تا باعث دشمنی میان آنها و «بنی هاشم» نگردد. از طرفی یکی از دو فرزندش به نام «حفص» او را به مقاتله با حسین(ع) تشویق مینمود و دیگری او را برحذر میداشت! لذا «حفص» همراه پدر برای جنگ با حسین (ع) به کربلا آمد.
عمربن سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کردهاند و اگر از آمدنم ناخوشنودید باز خواهم گشت! عمربن سعد تا از پیام امام (ع) مطلع گشت، گفت: «امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!»
سخن امام حسین (ع) هنگام ورود به کربلا:
مردم، بندگان دنیا هستند و دین آنها جز سخن بر زبانشان نیست. تا آنگاه که زندگیشان بچرخد، دنبال دین میروند. و هر گاه بنای امتحان و آزمایش پیش آید، دینداران بسیار اندک میشوند.
زمان: شنبه چهارم محرم الحرام 61
هجرییاد» در مسجد کوفه مردم را چنین خطاب کرد: « ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که میخواستید، یافتید! و یزید را میشناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان میکند و بخششهای او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی را تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم». سپس دستور داد در تمام شهر ندا کنند و مردم را برای جنگ آماده حرکت سازند.
«شمربن ذی الجوشن» با چهار هزار جنگجو، «یزید بن رکاب» با دو هزار جنگجو، «حسین بن نمیر» با چهار هزار جنگجو، «مضایر بن رهینه» با سه هزار جنگجو، و «نصربن حرشه» با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین (ع) اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کردند.
امام (ع) در پاسخ «قیس بن اشعث» که سفارش به بیعت با یزید میکرد، فرمود:
نه، به خدا سوگند، نه دست ذلت بر دست آنان میگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ فرار میکنم.
«عبیدالله بن زیاد
زمان: یکشنبه پنجم محرم الحرام 61 هجری
نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمربن سعد میپیوندند. نوشتهاند: شبث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد.
عبیدالله عدهای را ماموریت داد تا در مسیر به سوی کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین (ع) از کوفه خارج میشوند، جلوگیری کنند.
چون گروهی از مردم میدانستند که جنگ با امام حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار میکردند. نوشتهاند: فرماندهای که از کوفه با هزار رزمنده حرکت کرده بود چون به کربلا میرسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار میکردند.
از سخنان امام حسین (ع) با سپاه دشمن:
هیهات! ما به ذلت تن نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامنهای پاکی که ما را پروریده، و سرهای پرشور و مردان غیرتمند؛ هرگز طاعت فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.