«آقا اجازه !»
89/8/8 2:50 ع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه!
پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست،اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه!
سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه!
ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه!
خسته ام از این همه فریب، از های و هوی مردم این شهر نا نجیب
آقا اجازه!
پنجره ها سنگ گشته اند، دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.
آقا اجازه!
باز به من طعنه می زنند عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!
آقا اجازه!
«گندم» و «حوا» بهانه بود، «آدم» نمی شویم!
بیا: ماجرای «سیب»! باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه!
منتظرند این همه غریب ....
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج
«گفتم ...»
89/8/8 2:50 ع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کارکمترآید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است اواز راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبرآیی
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت مارا به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح د
گفتا مگو با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سرآید
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج