«شهادت آیت الله مدرس وروز مجلس»
89/9/7 11:48 ص
همان گونه بود که مى گفت و همانطور گفت که مى بود. سرانجام به موجب آنکه با عزمى راسخ چون کوهى استوار در مقابل ستمگران عصر به مقابله برخاست و سلطه گرى استعمارگران را افشا نمود جنایتکاران وى را به ربذه خواف تبعید نمودند و در کنج عزلت و غریبى این عالم عامل و فقیه مجاهد را به شهادت رسانیدند.
این نوشتار اشاره اى کوتاه به زندگى ابرمردى است که بیرق مبارزه را تنها در تنگنا به دوش کشید و شجاعت تحسین برانگیزش چشم بداندیشان و زمامداران خودسر را خیره ساخت و بیگانگان را به تحیر واداشت . اگر ما به ذکر نامش می پردازیم و خاطره اش را ارج مى نهیم بدان علت است که وى پارسایى پایدار و بزرگوارى ثابت قدم بود که لحظه اى با استبداد و استعمار سازش نکرد و در تمامى مدت عمرش ساده زیستى ، تواضع ، قناعت و به دور بودن از هرگونه رفاه طلبى را شیوه زندگى خویش ساخت و از طریق عبادت و دعا و راز و نیاز با خدا، کمالات معنوى را کسب کرد.
ولادت و تحصیلات
شهید سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخى و نسب نامه اى که حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تنظیم نموده از سادات طباطبایى زواره است که نسبش پس از سى و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام مى رسد. یکى از طوایفى که مدرس گل سرسبد آن به شمار مى رود طایفه میرعابدین است این گروه از سادات در دهکده ییلاقى ((سرابه )) اقامت داشتند. سید اسماعیل طباطبائى (پدر شهید مدرس ) که از این طایفه محسوب مى گشت و در روستاى مزبور به تبلیغات دینى و انجام امور شرعى مردم مشغول بود، براى آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره اى قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندى را تجدید و تقویت کرده ، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایى زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندى بود که به سال 1278 ق . چون چشمه اى پاک در کویر زواره جوشید. پدر وى را حسن نامید. همان کسى که مردمان بعدها از چشمه وجودش جرعه هایى نوشیدند. پدرش غالبا در ((سرابه )) به امور شرعى و فقهى مردم مشغول بود ولى مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش بسر مى بردند تا آنکه حادثه اى (1) موجب شد که پدر فرزندش را که شش بهار را گذرانده بود در سال 1293 به قمشه نزد جدش میرعبدالباقى ببرد و محله فضل آباد این شهر را به عنوان محل سکونت خویش برگزیند. این در حالى بود که میرعبدالباقى قبلا از زواره به قمشه مهاجرت کرده و در این شهر به فعالیتهاى علمى و تبلیغى مشغول بود.(2) سیدعبدالباقى بیشترین نقش را در تعلیم سیدحسن ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد و به هنگام مرگ در ضمن وصیت نامه اى سیدحسن را بر ادامه تحصیل علوم دینى تشویق و سفارش نمود زمانى که سیدعبدالباقى دارفانى را وداع گفت مدرس چهارده ساله بود.(3) وى در سال 1298ق . به منظور ادامه تحصیل علوم دینى رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سى استاد را درک کرد.(4) ابتدا به خواندن جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت و مقدمات ادبیات عرب و منطق و بیان را نزد اساتیدى چون میرزا عبدالعلى هرندى آموخت . در محضر آخوند ملامحمد کاشى کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در علم اصول تحصیل نمود. یکى از اساتیدى که دانش حکمت و عرفان و فلسفه را به مدرس آموخت حکیم نامدار میرزا جهانگیرخان قشقایى است .(5) مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام سیدمحمد باقر درچه اى و شیخ مرتضى ریزى و دیگر اساتید در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و در اصول آنچنان مهارتى یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزى را که حاوى ده هزار سطر بود، بنگارد. شهید مدرس چکیده زندگینامه تحصیلى خود را در حوزه علمیه اصفهان در مقدمه شرح رسائل که به زبان عربى نگاشته ، آورده است . وى پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 ق . وارد نجف اشرف شد و پس از زیارت بارگاه مقدس نخستین فروغ امامت و تشرف به حضور آیه الله میرزاى شیرازى در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار نمود و باعارف نامدار حاج آقا شیخ حسینعلى اصفهانى هم حجره گردید. مدرس در این شهر از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکى و شریعت اصفهانى بهره برد و با سید ابوالحسن اصفهانى ، سیدمحمد صادق طباطبائى و شیخ عبدالکریم حائرى ، سید هبه الدین شهرستانى و سیدمصطفى کاشانى ارتباط داشت و مباحثه هاى دروس خارج را با آیه الله حاج سید ابوالحسن و آیه الله حاج سیدعلى کازرونى انجام مى داد. مدرس به هنگام اقامت در نجف روزهاى پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار مى پرداخت و درآمد آن را در پنج روز دیگر صرف زندگى خود مى نمود. پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءیید مقام اجتهاد او از سوى علماى این شهر به سال 1318ق . (در چهل سالگى ) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیارى راهى اصفهان گردید.
دوران تدریس
مدرس پس از بازگشت از نجف و اقامت کوتاه در قمشه خصوصا روستاى اسفه و دیدار با فامیل و بستگان ، قمشه را به قصد اقامت در اصفهان ترک و در این شهر اقامت نمود. وى صبحها در مدرسه جده کوچک (مدرسه شهید مدرس ) درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ درس منطق و شرح منظومه مى گفت و در روزهاى پنجشنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حکمت نهج البلاغه آشنا مى نمود. تسلط وى به هنگام تدریس در حدى بود که از این زمان به ((مدرس )) مشهور گشت . وى همراه با تدریس با حربه منطق و استدلال با عوامل ظلم و اجحاف به مردم به ستیز برخاست و با اعمال و رفتار زورمداران مخالفت کرد.
زمانى پس از شکست کامل قواى دولت در درگیرى با نیروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولایتى سپرده شد. صمصام السلطنه که به عنوان فرمانده نیروهاى مسلح عشایر بختیارى نقش مهمى در ماجراى مشروطیت داشت در راءس حکومت اصفهان قرار گرفت و در بدو امر مخارج قوا و خساراتى را که در جنگ با استبداد قاجاریه به ایشان وارد آورده بود به عنوان غرامت از مردم اصفهان آنهم با ضربات شلاق طلب نمود. مدرس که در جلسه انجمن ولایتى اصفهان حضور داشت و نیابت ریاست آن را عهده دار بود با شنیدن این خبر بشدت ناراحت شد و گفت حاکم چنین حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حد شرعى است پس در صلاحیت مجتهد مى باشد و آنها (حاکمان قاجار) دیروز به نام استبداد و اینها امروز به نام مشروطه مردم را کتک مى زنند.(6) صمصام السلطنه با مشاهده این وضع دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر کرد اما وقتى ماجراى تبعید این فقیه به گوش مردم اصفهان رسید کسب و کار خود را تعطیل و به دنبال مدرس حرکت کردند. این وضع کارگزاران صمصام را بشدت نگران کرد و خشم مردم ، حاکم اصفهان را ناگزیر به تسلیم نمود و با اجبار و از روى ناچارى در اخذ مالیات و دیگر رفتارهاى خود تجدید نظر کرد و مدرس هم در میان فریادهاى پرخروش مردم که مى گفتند ((زنده باد مدرس ))، به اصفهان بازگشت . مدرس در ایام تدریس به وضع طلاب و مدارس علمیه و موقوفات آنها رسیدگى مى کرد و متولیان را تحت فشار قرار مى داد تا درآمد موقوفات را به مصرف طلاب برسانند. تسلیم ناپذیرى او در مقابل کارهاى خلاف و امور غیرمنطقى بر گروهى سودجو و فرصت طلب ناگوار آمد و تصمیم به ترور او گرفتند. اما با شجاعت مدرس و رفتار شگفت انگیز او این ترور نافرجام ماند و افراد مذکور در اجراى نقش مکارانه خود ناکام ماندند.(7) آیه الله شهید سیدحسن مدرس در سنین جوانى به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمى و فقهى مجتهدى جامع الشرائط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عملیه خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینى آثارى مفصل و عمیق از خود به یادگار نهاد و آیه الله العظمى مرعشى نجفى (ره ) تاءلیفات فقهى او را ستوده و افزوده است که : از مدرس اجازه نقل حدیث داشته است .(8) آیه الله حاج سید محمد رضا بهاءالدینى در مصاحبه اى اظهار داشته است مرحوم مدرس یک رجل علمى و دینى و سیاسى بود و این گونه فردى مهم تر از رجل علمى و دینى است زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد دیگر فروع اسلامى تحقق کامل نمى یابد.(9) مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى کنونى ) آغاز نمود و تاءکید کرد که کار اصلى من تدریس است و سیاست کار دوم من است .(10) وى در 27 تیرماه 1304 ش . که عهده دار تولیت این مدرسه گشت براى اینکه طلاب علوم دینى از اوقات خود استفاده بیشترى نموده ، و با جدیت افزونترى به کار درس و مباحثه بپردازند براى اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد و به منظور حسن اداره این مدرسه ، نظام نامه اى تدوین کرد و امور تحصیلى طلاب را مورد رسیدگى قرار داد و براى احیا و آبادانى روستاها و مغازه هاى موقوفه مدرسه زحمات زیادى را تحمل کرد. عصرهاى پنجشنبه اغلب در گرماى شدید تابستان به روستاهاى اطراف ورامین رفته و خود قناتهاى روستاهاى این منطقه را مورد بازدید قرار مى داد و گاه به داخل چاهها مى رفت و در تعمیر آنها همکارى مى کرد و از اینکه با چرخ از چاه گل بکشد هیچ ابایى نداشت .(11) در این مدرسه شخصیتهایى چون آیه الله حاج میرزاابوالحسن شعرانى ، آیه الله سیدمرتضى پسندیده (برادر بزرگتر حضرت امام )، شیخ محمدعلى لواسانى و ... تربیت شدند.(12)
در عرصه پژوهش
مدرس در اصفهان و در سنین جوانى کتابى تحقیقى در فقه و اصول نگاشت که مقام فقهى او را به ثبوت مى رساند. از آن شهید رساله اى در فقه استدلالى به جاى مانده که اگر صاحبان فن و اهل نظر آن را بررسى کنند تصدیق مى نمایند که در صورت تکمیل ، این کتاب هم تراز کتاب مکاسب شیخ انصارى است .(13)
مدرس اولین کسى بود که تدریس نهج البلاغه را در حوزه هاى علمیه رسمى کرد و نخستین مجتهدى بود که این کتاب را جزو متون درسى طلاب قرار داد. شخصیتى چون حاج میرزا آقاعلى شیرازى ـ استاد شهید مطهرى ـ و آیه الله العظمى بروجردى نهج البلاغه را نزد شهید مدرس آموختند. از کارهاى مهم و درخور توجه این فقیه فرزانه تدوین تفسیرى جامع براى قرآن بود که علاوه بر جمع آورى تفاسیر خطى و چاپى عده اى از دانشمندان را براى نیل بدین مقصود به همکارى دعوت نمود و در صورتى که این طرح تفصیلى جامع به اجرا در مى آمد روشى بسیار عالى و سبکى تازه و عمیق بود. مدرس مدتها فلسفه تدریس مى کرد و در عرفان مهارت داشت و در زندان خواف براى عده اى از ماءموران قلعه اى که در آن به سر مى برد مثنوى را تفسیر مى کرد.(14)
آثار قلمى مدرس به شرح زیر است :
1. تعلیقه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى .
2. رسائل الفقهیه که به کوشش استاد ابوالفضل شکورى بتازگى انتشار یافته است .
3. رساله اى در ترتب (در علم اصول فقه ).
4. رساله اى در شرط متاءخر (در اصول ).
5. رساله اى در عقود و ایقاعات .
6. رساله اى در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه .
7. کتاب حجیه الظن (در اصول ).
8. شرح رسائل شیخ مرتضى انصارى .
9. حاشیه بر کتاب النکاح مرحوم آیه الله شیخ محمد رضا نجفى مسجدشاهى .
10.دوره تقریرات اصول میرزاى شیرازى .
11.رساله اى در شرط امام و ماءموم .
12.کتابى در باب استصحاب (در علم اصول ).
13.کتاب احوال الظن فى اصول الدین .
14.شرح روان بر نهج البلاغه .
15.اصول تشکیلات عدلیه با (همکارى دیگران ).
16.زندگینامه ((خودنوشت )) که براى روزنامه اطلاعات فرستاده است .
مدرس دیانت در عرصه سیاست
در اصل دوم متمم قانون اساسى ایران پیش بینى شده بود که قوانین مصوبه مجلس شوراى ملى باید زیر نظر هیاءتى از علما و مجتهدان طراز اول باشد. به موجب این اصل در هر بار باید حداقل پنج نفر از مجتهدان در مجلس حضور داشته و بر قوانین مجلس ناظر باشند و مفاد آن از نظر شرعى به تاءیید و امضاى آنها برسد. در دوره دوم مجلس از سوى فقها و مراجع تقلید شهید مدرس به عنوان مجتهد طراز اول برگزیده شد تا به همراه چهار نفر از مجتهدان دیگر به مجلس رفته ، بر قوانین مصوب آن نظارت داشته باشد. شهید مدرس پس از 194 جلسه که از مجلس دوم گذشت در تاریخ 28 ذیحجه 1328 ق . در مجلس حضور یافت ولى از جلسه دویستم به ایراد نطق پرداخت .وقتى که مدرس قدم به ساحت مجلس گذاشت بعضى فکر مى کردند او یک روحانى معمولى است و باور نمى کردند که این سید لاغر اندام با عصاى چوبى و لباس کرباس بزودى تمام امور را به دست گرفته ، در بحث و استدلال کسى حریفش نمى شود. موقعیت حساس ایران و بى کفایتى زمامداران و نفوذ کامل بیگانگان شرایطى را بر ایران تحمیل ساخت که با استقامت و پایدارى شهید مدرس برخى از این شرایط تحمیلى خنثى گردید. یکى از این موارد اولتیماتوم ننگین دولت روس به هم دستى دولت انگلیس بود ذیحجه 1329 که طى آن خواهان اخراج مستر شوستر (که مشغول رسیدگى به امور مالى ایران بود) گردید.(15) شهید محمد خیابانى و شهید مدرس به مخالفت با این اولتیماتوم پرداختند. بر اثر این مخالفت و نیز تظاهرات مردم به تبعیت از روحانیون ، در مجلس موفق نشد براى جواب دادن به دولت روس تصمیمى اتخاذ کند.(16) در گیر و دار جنگ خانمانسوز جهانى اول که هنوز از عمر مجلس سوم یک سال نگذشته بود نخست وزیر وقت و مستوفى الممالک به طور رسمى ایران را در این جنگ به عنوان دولت بیطرف اعلام کرد. ولى روس و انگلیس بیطرفى ایران را نادیده انگاشته ، مرکز حکومت ایران از سوى بیگانگان مورد تهاجم قرار گرفت به همین سبب گروهى از نمایندگان به منظور مخالفت با این حرکت و ضدیت با قواى متجاوز، مهاجرت را آغاز کردند که در حقیقت یک قیام عمومى و همه جانبه بود که رفته رفته افرادى از همه طبقات بدان پیوستند و شخصیتهاى سرشناسى چون مدرس ، حاج سیدنورالدین عراقى و حاج آقا نورالله اصفهانى در بین آنها دیده مى شدند. در شهر قم مهاجران کمیته دفاع ملى تشکیل دادند که در مصاف با روسها ناگزیر به عقب نشینى شده ، بسوى غرب کشور رفتند و در این نواحى دولت موقتى تشکیل دادند که وزارت عدلیه و اوقاف آن را شهید مدرس عهده دار بود. در این برنامه گروهى به تحریکات انگلیس و روس قصد ترور مدرس و رئیس دولت یعنى نظام السلطنه مافى را داشتند که توطئه آنان کشف و خنثى گردید.(17) شهید مدرس به همراه عده دیگرى از رجال نامى عازم قلمرو عثمانى شد و در نهایت ساده زیستى به محض ورود به استانبول در مدرسه ایرانیان این شهر به تدریس علوم دینى پرداخت ولى پس از مدتى سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى از وى دعوت کرد که براى ملاقات ومذاکره در قصر او حضور یابد. مدرس در این ملاقات با استقامت و شجاعت و اعتماد به نفس شگفت انگیزى سخن گفت و از دولت عثمانى خواست تا از الحاق قسمتى از خاک آذربایجان به کشورش جلوگیرى به عمل آورد.(18) وى در ملاقات با دیگر شخصیتهاى این کشور از وحدت مسلمین و زمینه هاى اقتدار مسلمانان و پیشرفت اسلام سخن گفت .(19)
باتلاق استعمار
نمونه دیگرى از تجلى شجاعت و شهامت مدرس مخالفت آن فقیه بزرگوار با قرارداد استعمارى وثوق الدوله است . یادآورى مى شود که وثوق الدوله قراردادى را که هفت ماده و یک ضمیمه داشت به صورتى کاملا محرمانه با انگلستان منعقد نمود. نامبرده در زمان انعقاد این نامه ننگین (سال 1298 ش . بود) نخست وزیرى را داشت . مدرس در خصوص خطرهاى این قرارداد اظهار داشت روح این قرارداد استقلال مالى و نظامى ایران را از بین مى برد. از تلگراف سرپرسى کاکس انگلیسى به سرلرد کروزن بر مى آید که مدرس از مهم ترین عوامل ضدیت با این قرارداد بوده است .(20) بدین نحو او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگترین قدرت استعمارى زمان خود یعنى انگلستان را به زانو درآورد ولى با نهایت تواضع چنین افتخارى را به ملت ایران نسبت داد.(21) حیله گران انگلیس که قدرت مبارزه و نفوذ روحانیت متعهد را به طور عینى مشاهده کردند تصمیم گرفتند به منظور کاستن از فروغ این اقتدار معنوى و استمرار سلطه خویش بر ایران ، نظامى را به وجود آورند تا ستیز با روحانیت و باورهاى دینى را اساس کار خود قرار دهد. فردى که براى اجراى مطامع و این حیله جدید استعمار انتخاب گردید سید ضیاءالدین طباطبائى مدیر روزنامه رعد بود که به انگلستان تمایل داشت و در صدد آن گردید تا با کودتاى ننگین سوم اسفند 1299 روح قرارداد وثوق الدوله را در کالبد دیگر بدمد. در همان زمان مدرس با هوش ذاتى و فراستى که داشت فهمید که حرکت وى ساخته و پرداخته انگلستان است و پس از چهل سال که اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار یافت پیش بینى خود را به اثبات رسانید.(22) شخص دیگرى که در انجام این کودتا نقش مهمى بر عهده داشت رضاخان بود که بعدها به رضاخان پهلوى معروف شد. در نیمه شب سوم اسفند 1299 نیروهاى قزاق به سرکردگى این خائن خائف وارد تهران شده ، با همدستى و توافق قبلى شهربانى به دستگیرى مبارزان و افراد آزادى خواه پرداخت و بلافاصله حکومت نظامى اعلام شد. مدرس که چون خارى در چشم این خودباختگان بود، در همان لحظات اول دستگیر و روانه زندان گردید. موقعى که او را از خانه به تبعیدگاه قزوین مى بردند به درخت زردآلویى که در باغچه خانه اش بود اشاره کرد و به فرزندش گفت نگران من نباشید، با شکفتن این شکوفه ها باز مى گردم . پیش بینى او درست از آب درآمد و دوران زندانى مدرس در کابینه سیاه سیدضیاء 93 روز طول کشید که این مدت پایان عمر کوتاه این کابینه بود.
تیرگى و تباهى
یکى از حوادث اسفبار که با دوران مجلس چهارم مصادف بود طغیان رضاخان در مقام وزارت جنگ است . وى سعى داشت امور نظمیه ، بودجه و قواى نظامى را تحت اختیار خود قرار دهد. شهید مدرس بدون آنکه از تشکیلات عنکبوتى رضاخان هراسى به دل راه دهد با قدرت معنوى فوق العاده اى مبارزه با این چهره منفور را آغاز کرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس که مصادف با 12 مهر 1301 بود نطقى علیه رضاخان بیان کرد و اظهار داشت : در وضع کنونى امنیت مملکت در دست کسى است که اغلب ما از دست او راضى نیستیم و باید بدون ترس و پرده بگویم که ما قدرت داریم او را عزل کرده بر کنارش کنیم !(23) رضاخان براى فریب مردم و عملى ساختن برنامه هاى استعمار آرزوى موهوم جمهورى خواهى را در اندیشه مخدوش خود پرورانید و با دست عوامل بیگانه آبیارى نمود. این حرکت بظاهر مردمى و در باطن ضد استقلال و هویت فرهنگى ایران بنا به تصمیم انگلستان جهت تمرکز قدرت در شخص رضاخان طرح شده بود. مدرس زودتر از همه خطر این آشوب را حس کرد و در صدد چاره برخاست . تدین که از طرفداران جدى رضاخان بود سعى کرد به هنگام سخنرانى مدرس در مخالفت با جمهورى نمایندگان طرفدار خود را از جلسه خارج کند که موفق نشد ولى در خارج جلسه و هنگام تنفس ، شخصى به نام حسین بهرامى معروف به احیاء السلطنه پس از مشاجره اى لفظى به تحریک تدین بر گونه مدرس سیلى محکمى نواخت ! صداى این سیلى که به گونه مجتهدى آگاه برخورده بود چون تندر در تهران پیچید و مانند کبریتى که به انبار باروت برسد انفجارى در شهر به وجود آورد و در واقع سیلى عظیم از مردم مسلمان را به سوى مجلس راه انداخت . طرفداران رضاخان با درماندگى رضاخان را از راهى مخفیانه از مجلس بیرون بردند و شهید مدرس با آرامش کامل به میان مردم آمد و از بیدارى و آگاهى آنان تشکر کرد. فریادهاى رعدآساى مردم همچنان استمرار داشت و رضاخان که این حرکت را شکستى مفتضحانه براى خود دید در روز 18 فروردین 1302 ش . به حالت قهر به بومهن (واقع در 40 کیلومترى تهران ) رفت . بعد از رفتن وى مزدوران رضاخان مجلس را تهدید کردند که باید سردار سپه را برگردانند و شایعه کردند در غیر این صورت کودتا مى شود. ولى شهید مدرس به نمایندگان دلدارى داد و گفت : نترسید که او نمى تواند کودتا کند!(24) ولى اکثر نمایندگان سخن مدرس را قبول نکرده ، گروهى را برگزیدند تا سردار سپه را برگردانند و هیاءتى دوازده نفرى به سرپرستى مصدق السلطنه ماءمور اجراى این کار شدند.(25) پس از بازگرداندن رضاخان با حیله اى که گروهى از نمایندگان تدارک دیده بودند شهید مدرس را به بهانه آنکه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآید در منزل قوام السلطنه معطل کردند و در غیاب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمایل کرد. در مجلس پنجم و در حالى که مسلمانان مبارز در توقیف و تبعید بودند و از هر سو فشارهاى زیادى به مدرس و یارانش وارد مى آمد مدرس تنها راه چاره را مطرح کردن مساءله استیضاح دانست و در هفتم مرداد 1303 با مقدمه اى ماهرانه و به دور از خشونت و جدل جنایات رضاشاه را افشا کرد و متن استیضاح را که به امضاى وى و تنى چند از یاورانش رسیده بود قرائت نمود. ولى به دلیل جنجال و هیاهویى که طرفداران رضاخان و گروهى اراذل و اوباش به راه انداختند استیضاح مطرح نشد و به وقت مناسب ترى موکول گردید. در دوره ششم مجلس مدرس ریاست سنى مجلس را عهده دار بود. در این مقطع مدرس و طرفدارانش تحت فشار بیشترى بودند و آن سید وارسته کمتر به مجلس مى رفت و بیشتر مشغول تدریس بود و وقتى مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبى مدرس خاموش نخواهد شد تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهاى شلیک شده بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازیافت و در 11 دى ماه 1305 در مجلس حاضر شد. با فرارسیدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 رضاخان تصمیم گرفت به هر نحو ممکن از ورود مدرس و یارانش به مجلس جلوگیرى کند و به همین دلیل انتخاباتى کاملا فرمایشى برگزار کرد. به نحوى که حتى یک راءى به نام مدرس از صندوقها بیرون نیامد به همین علت مدرس در مجلس درس خود گفت : (اگر) 20 هزار نفر از مردمى که در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند یا راءى نداده باشند پس آن یک راءى را که خودم به خودم دادم چه شده است !
شهادت
سرتیپ درگاهى رئیس شهربانى تهران که عداوتى خاص با مدرس داشت در پى فرصتى مى گشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته ، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وى را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کردند و به قلعه خواف تبعید نمودند. آن شهید والامقام دوران تبعید را على رغم اوضاع مشقت بار با روحى شاداب و قیافه اى ملکوتى سپرى کرد.(26) آن فقیه فرزانه پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجراى نقشه رضاشاه روانه کاشمر گردید و در حوالى غروب 27 رمضان 1356 ق . مطابق با دهم آذر 1316 ش . سه جنایتکار و خبیث به نامهاى جهانسوزى ، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چاى سمى را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبرى نیست عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته ، برگردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند. مشهد این فقیه فرزانه در شهر کاشمر زیارتگاه عاشقان معرفت و شیفتگان حقیقت مى باشد. سخن را با کلامى از امام خمینى ـ قدس سره ـ درباره شهید مدرس به پایان مى بریم .
((... در واقع شهید بزرگ ما مرحوم مدرس که القاب براى او کوتاه و کوچک است ستاره درخشانى بود بر تارک کشورى که از ظلم و جور رضاشاهى تاریک مى نمود و تا کسى آن زمان را درک نکرده باشد ارزش این شخصیت عالیمقام را نمى تواند درک کند)). (27)
1- در این مورد نگاه کنید به مقاله طفولیت مدرس ، به قلم محیط طباطبائى ، مجله محیط، شماره دوم ، سال اول ، مهر 1321.
2-مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، عبدالعلى باقى ، ص 26.
3-اعیان الشیعه ، سیدمحسن امین ، ج 5، ص 21.
4-همان ماءخذ.
5-مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 160 و 161.
6- همان ماءخذ، ص 29.
7-مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، ص 29 و 213، مدرس شهید نابغه ملى ایران ، دکتر على مدرسى ، ص 45 و 47; مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 130.
8-مدرس قهرمان آزادى ، حسین مکى ، ج 2، به نقل از یادنامه مدرس ، ص 129.
9- مجله حوزه ، سال سوم ، شماره مسلسل 16، ص 42.
10-یادنامه شهید مدرس ، ص 74.
11-مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 33.
12-مقاله شخصیت علمى و فقهى مدرس ، ابوالفضل شکورى (مندرج در کتاب مدرس ، ج 2. )
13-یادنامه مدرس ، ص 57 و 58.
14-مدرس ، ج اول ، ص 268.
15-دو مبارز مشروطه ، رحیم رئیس نیا و عبدالحسین ناهید، ص 206 و 207.
16-تاریخ هیجده ساله آذربایجان ، کسروى ، ص 488.
17-مدرس قهرمان آزادى ، حسین مکى ، ج اول ، ص 124 و 125.
18-همان ماءخذ، ص 140 و 141.
19-مدرس مجاهدى شکست ناپذیر، ص 42.
20-مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، مقدمه .
21-همان ماءخذ، ص 203.
22-متن کامل این نامه ها در کتاب مدرس قهرمان آزادى آمده است .
23-مدرس در پنج دوره تفتینیه مجلس شوراى ملى ، محمد ترکمان ، ج اول ، ص 327 و 328.
24-مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج اول ، بخش خاطرات ، ص 224.
25-چهره حقیقى مصدق السلطنه ، دکتر حسن آیت ، ص 40.
26-مدرس قهرمان آزادى ، ج 2، ص 78.
27-مدرس ، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامى ، ج دوم ، ص
«امام حسین(ع)، قیام مختار-1»
89/9/7 11:40 ص
اعوذبالله من الشیطان الرجیم.
بحثى که بعد از عاشورا گوش مىدهید بحث بسیار شنیدنى و مفیدی است. خیلى از شما هم این بحث را نشنیدهاید و شنیدنش هم لازم است. این بحث تحت عنوان، انتقام است. موضوع مختار و انتقام از قاتلین کربلا است. من یک سیماى کلى براى شما بگویم. یزید چند سال حکومت کرد؟ سه سال حکومت کرد. سال اول حادثه کربلا را بوجود آورد. سال دوم دستور قتل عام مردم مدینه را داد. سال سوم مکه را خراب کرد. دیگر بیشتر نمىتواند خراب کند. فقط اگر یک سال دیگر هم بود، قرآن را آتش مىزد. لعنت تمام فرشتگان و انس و جن و لعنت هر ذى شعورى بر بنى امیه و قاتلین امام حسین(ع) باد. من ماجرا را براى شما اینطور بگویم. وقتی حادثهی کربلا ایجاد شد، زن و بچه امام حسین را به عنوان اسیر به مدینه بردند. تا وارد مدینه شدند، یک کسى را خواستند که طبع شعر داشت. گفتند: تو پدرت شاعر بوده است. گفت: خودم هم طبع شعر دارم. گفت: پس برو و بگو که خاندان امام حسین بعد از اسارت دارند به مدینه مىآیند. وارد مدینه شدند یکسره سر قبر پیامبر رفتند. گفتند: یا رسول الله در کربلا نبودى. موجى در مدینه و کوفه و مکه افتاد. در کوفه یک ذره یک ذره مردم گفتند: این چه غلطى بود که ما کردیم؟ آخر مردم کوفه از درون بنیه ایمانى داشتند. اما چون حضرت امیر حکومت مىکرد عدالت على بن ابیطالب را در آنجا دیده بودند و فرق بین على بن ابیطالب و دیگران را هم مىدانستند. بد نیست که یک خاطره براى شما بگویم. در کوفه ایرانى زیاد بود. غیر عرب زیاد بود. پیغمبر که آمد دستورش بین ایرانى و غیر از ایرانى، عرب و اعجم مساوى بود، بعد از پیغمبر مسیر عوض شد. حتى گفتند: به ایرانىها دختر ندهید. ایرانى حق ندارد که قاضى بشود. فرمانده نظامى شود. شغل کلیدى به غیر از عربها ندهید. یک مقدارى غیر عربها تحقیر شدند و لذا اینها پیغمبر را دوست داشتند. بعد از پیغمبر ناراضى بودند و منتظر حکومت على بن ابیطالب بودند. على بن ابیطالب هم که پنج، شش سال حکومت کرد، باز مثل پیغمبر عمل مىکرد. اینها با على خوب بودند. مثلاً فرض کنید یک حادثهاى پیش مىآید. پولى، دلارى، پیکانى، زمینى، عروسى، عشقى، فیلمى، یک وقت یک بچهاى که از خانواده مذهبى است، براى یک مدتى تاب مىخورد. یک جاى دیگر مىرود و برمى گردد. بعد مىگوید: این چه غلطى بود که کردیم؟ گفتند: چرا ما چنین کردیم؟ آدمى که مدتها از هواى سالم استفاده کرده است. وقتی دچار اعتیاد میشود و با سیگار و تریاک و هروئین آشنا میشود، مىگوید: چرا اینطور شدم؟ مردم کوفه هم اینطور بودند. یعنى مذهبى بودند و طرفدار على بن ابیطالب بودند. اما در یک مرحله با تهدید و تشویق، کلاهى سرشان رفت. علىای حال مردم کوفه آنقدرى هم که ما به آنها فحش مىدهیم، حرام زاده نبودند. حلال زاده هایى بودند که بدبخت شدند. مثل بچه مسلمانى که تریاکى شود. هروئینى شود. فاسد شود. مثل نماز خوانى که تارک صلوة شود. بنابراین بعد از این که امام حسین شهید شد، یک خرده «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِم»(انبیاء/64) به خودشان برگشتند و گفتند: آخر این چه بود؟ ما از على بن ابیطالب چه بدى دیده بودیم که با پسرش این چنین کردیم؟ یک ذره یک ذره جوش آمدند. چهارهزار نفر گفتند: ما باید شهید شویم. چون خیلى غلط کردیم که ساکت شدیم. پسر پیغمبر را در کنار آب، تشنه کشتند. شروع به قیام کردند. دولت وقت هم بنى امیه بود. با اینها درگیر شد و سه هزار و سیصد نفر از اینها را کشت و هفتصد نفر دیگر ماندند. این چهارهزار نفر را توابین مىگویند. یعنى کسانى که از سکوت خودشان ناراحت بودند که چرا یک ظلمى شد و ما نگاه مىکردیم؟ سکوت هم گناه است. بگذار یک حکم فقهى بگویم. اگر مظلومى را مىکشند و شما بایستى و نگاه کنى، از نظر حقوق اسلامى باید نور چشم شما را از بین برد. نه اینکه چشمت را با چاقو در بیاورند. نه! چشم باشد. نور چشم شما را باید بگیرند. براى اینکه وقتی مظلوم را مىکشند یا با حمایت بکنى و یا باید جیغ بزنى. تماشا کردن ظلم است و جایز نیست. یک کسى را دارند مىزنند. شما بگویی: به من چه؟ مگر مىشود که اینطور بود؟ اینها چهار هزار نفر بودند. سه هزار و سیصد نفر از آنها در یک ماجرا شهید شدند. هفتصد نفر از آنها هم به مختار پیوستند که حالا من قصه مختار را مىگویم. توابین از کجا بودند؟ از شهر کوفه بودند. بعد که اسرا به مدینه آمدند، در مدینه ولوله شد. ما پسر پیغمبر را از مدینه با زن و بچهاش بفرستیم و آنوقت زن و بچهاش تنها برگردند. مردم مدینه هم عصبانى شدند و گفتند: ما با یزید بیعت نمىکنیم. یزید دستور داد که سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه دست سربازهاى من باشد. جمعیتى در مدینه ریختند و آمار کشتهگان را برایتان بگویم. پنج هزار نفر سرباز از شام در مدینه ریختند. هزار نفر صحابى را کشتند. یعنى افرادى که با پیغمبر بودند، چهار هزار نفر را هم غیر از صحابى کشتند. نهصد تجاوز ناموسى هم داشتند. مردم مکه هم گفتند: ما زیر باز نمىرویم. دستور دادند و دوباره حملهاى به مکه شد. مردم مکه به مسجد الحرام پناه بردند و کعبه را خراب کردند. خانههاى اطراف را ویران کردند. این هم ماجراى مکه بود. لکن یک صاعقهاى از آسمان رسید و آنها نابود شدند. در قرآن یک آیه داریم که مىفرماید: «و من یرد فیه بهذا. . . » مکه چیزى است که اگر کسى خواسته باشد که آن را خراب کند، نابود مىشود. ابرهه هم که لشکر فیل سوار تشکیل داد و آمد که کعبه را خراب کند «تَرْمِیهِم بحِِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ(فیل/4) فجََعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولِ(فیل/5)» پرندگانى آمدند و با سنگریزه آنها را نابود کردند. مکه یک خط ویژه است. این کارهاى یزید بود. اما قصه مختار را براى شما بگویم. مختار که بود؟ اسمش مختار بود و لقبش چیتان بود. حضرت على وقتى بچه بود، به این مختارى که کوچک بود مىگفت: کیف! یعنى آدم تیز هوش و زرنگی بود. پدرش ابن عبید بود. پدرش هم مرد صالحى بود. پدرش فرمانده لشکر بود. لشکرى که به ایران حمله شد، فرماندهى آن را پدر مختار داشت. مختار سیزده ساله بود که در جبهه جنگ بود. مادرش یک زن داراى عقل و فصاحت و رشد بود. در سال اول هجرى در مدینه متولد شد. خود مختار بسیار شجاع، بسیار سخنور، بسیار عابد بود و بعد از اینکه قاتلین کربلا را گرفت و اعدام کرد، دائماً روزه مىگرفت. مىگفت: من خدا را شکر مىکنم که خدا توسط من قاتلین کربلا را از بین برد. سیزده سالگى که پدرش در جبهه شهید شد، تحت سرپرستى عمویش بود که عموى آن هم نور چشم حضرت على بود. استاندار حضرت على بود. پس مختار جمعاً از خانواده شریفی بود. مادرش با کمال بود. پدرش رزمنده بود. عمویش استاندار حضرت على بود. خودش هم تیز هوش بود. مختار ذاتاً یک چنین موقعیتى داشت. سابقه مختار را بگویم. مختار هم زندانى میثم طمار بود. «تمار» تمر، خرما! تمار خرما فروش است. مثل «حداد» که آهن فروش است. مثل «خباز» که نان فروش است. مثل «بقال» بقل به معنى سبزى فروش است. میثم طمار، از یاران خوب على بن ابیطالب بود. حکومت ضد على، میثم را گرفت و زندان کرد. مختار را هم گرفت و زندانی کرد. مختار هم زندانى میثم بود. میثم طمار با مختار در یک زندان بودند. یک روز میثم طمار در زندان مىگوید: من یک چیزهایى براى تو از على شنیدهام. برایت بگویم؟ گفت: بگو. گفت: على بن ابیطالب به من گفت: این مختار قیام خواهد کرد. ابن زیاد که الان من و تو را گرفته است و در زندان کرده است، به دست تو کشته خواهد شد. تو با همین پاهایت روی صورت ابن زیاد لگد خواهى زد. مثلاً شاه یک زندانى را بگیرد. ولی یک انسان به یک طریقى به این زندانی بگوید: تو زمانى که از این زندان بیرون میروی، شاه به دست تو کشته خواهد شد و تو لگدى هم به صورت شاه خواهى زد. اینها را چه کسى مىگوید؟ میثم طمار از قول على بن ابیطالب در زندان به جناب مختار مىگوید. ناقل قصه «ابن ابی الحدید» است. حالا یک کسی سوال میکند؟ این مختار که اینقدر آدم خوبى بود، چرا گذاشت بعد از کربلا دشمن امام حسین را بکشد؟ خوب بود که در کربلا مىآمد و امام را یارى مىکرد. کجا بود؟ زندان بود. چطور شد که زندان رفت؟ ماجرا به این صورت بود که مسلم بن عقیل قبل از امام حسین وارد کوفه شد که مسئله را بررسى کند و بعد خبر بدهد. مسلم اول وارد خانه مختار شد. بعد که دید اوضاع دارد یک طور دیگر مىشود، حضرت مسلم بن عقیل خانه هانى رفت. مختار بیرون کوفه رفت تا یک لشکرى را درست کند و برای کمک بیاید. وقتى که رفت لشکرى درست کند، وقتى آمد که کار از کار گذشته بود. یعنى خانهی هانى ریختند و مسلم را گرفتند و شهید کردند و مختار را هم که وارد کوفه شد، گرفتند و وارد زندان کردند. و لذا وقتى امام حسین به کربلا آمد، مختار در زندان بود. توابین چند نفر بودند؟ چهار هزار نفر بودند. چند نفر از آنها مانده بودند؟ هفتصد نفر ماندند. این هفتصد نفر وقتی به کوفه برگشتند در زندان به مختار پیغام دادند که ما خلاصه تصمیم گرفتهایم که به خاطر سکوت خودمان، یک کار انقلابى بکنیم. چون از زهرا(س) شرمنده هستیم. حسین را کشتند. ما باید یک کارى بکنیم. سه هزار و سیصد نفر از ما شهید شدند. ما هفتصد نفر ماندهایم. ما هفتصد نفر به رهبرى تو آماده هستیم تا تو از زندان به ما خط بدهى و ما انجام بدهیم. اجازه مىدهى که ما در زندان بیاییم و در زندان را بشکنیم؟ فرمود: نه! سرباز زیاد است و شما اگر بیاید و هجوم کنید شما هم قتل عام مىشوید. ما شما را براى روزگارى میخواهیم. گفتند: تو باید از زندان نجات پیدا کنى. گفت: من یک شوهر خواهرى دارم که پسر عمرو است. پسر عمرو شوهر خواهر من است و چون عمرو محبوبیتى دارد، شما نزد پسرش که شوهر خواهر من است، بروید و بگویید: یک نامه به دربار بنویسد. بخاطر گل روى عمرو و احترام پسر عمرو، من را از زندان آزاد کنید. از طریق نامه پسر عمرو آزاد شد. حالا مختار چه کسى است؟ صاحب کتاب الغدیر، علامه امینى(ره) در بیست کتاب راجع به مختار نقل مىکند که مفصل نوشته شده است. علمایى مثل محقق اردبیلى، حلى، آقا شیخ عباس قمى، آیت الله العظمى خوى، صدوق، طوسی علماى زیادى راجع به مختار تحقیقاتى کردهاند. مختار آدم بسیار خوبى است. خود ایشان هم مفصل تقدیر کرده است. اخیراً کتاب فارسى نوشته شده است. فاضل محترم آقارضوى اردکانى، یک کتابى به نام قیام مختار نوشته است که حدود هفتصد صفحه است. این هفتصد صفحه براى این بحث مطالعه شده است. ضمناً خود من هم با بعضى از علماى قم که در تاریخ خیلى تحقیق کردهاند تماس گرفتم. دربارهی مختار به اندازهاى که یک مسلمان باید بداند، برایتان گفتم. این کتاب قیام مختار را هم هرکسى که حوصله دارد بخواند. چیز خوبى است. اى کاش صدا و سیماى ما پنجاه میلیون تومان مىداد و این حرکت مختار را فیلم مىکرد. اصلاً یک فیلمنامه است. منتها یک فیلمنامهاى که هر سطرش از یک منبعى تحقیق شده است. یعنى یک کلمه به تو بگویم. مختار کارى کرد که دل زهرا شاد شد. امیرالمومنین دعایش مىکرد. امام زین العابدین دعایش کرد. امام باقر دعایش کرد. هر امامى که به اسم مختار مىرسید، مىگفت: رحم الله! مختار دل ما را شاد کرد. خیلى شیرین کارى کرد. ده نفر در کربلا وقتى امام حسین را شهید کردند روی بدن امام حسین با اسب تاختند. مختار گفت: ما ده نفر را مىخواهیم که اسب هایشان را نعل تازه بزنند و بتازند. ده نفر دست هایشان را بالا کردند. این ده نفر را خواست. فرمود: این ده نفر را کتف بسته بخوابانید. فرمود: اینقدر اسب باید از روى اینها برود تا اینها زیر سم اسب جان بدهند. یعنى خوب انتقام گرفت. هرمله آمد و گفت: من سه تا شیرین کارى کردهام. یک تیر در چشم راست ابوالفضل زدم. یک تیر به گلوى على اصغر زدم. یک تیر در قلب امام حسین زدم. مختار گفت: من میخواهم خودم هرمله را بگیرم. برای هرمله گفت: من خودم مىخواهم که در عملیات شرکت کنم. در عملیات شرکت کرد. هرمله را گرفت و گفت: من هم سه تا شیرین کارى مىکنم. دو تا دستش را یک بار قطع میکنم. دوتا پایش را یک بار قطع میکنم. بعد گفت که در دیگ روغن زیتون او را بسوزانند که دیگر نگوید: من سه تا شیرین کارى کردهام. بحث انتقام، بحث عجیبى است. خیال نکنید که اینها برای گذشته است. خیلى از اینهایى که از ایران بخاطر یک مسئلهی کمرنگ یا پررنگ فرار کردند و به خارج رفتند، در سفارتخانهها میآیند و مىگویند: به هر نحوى هست ما به ایران برگردیم. اینطور نیست که اگر آدم از یک جا تلخى فرار کرد، همیشه شیرین باشد. اگر رزق شما تلخی باشد، آن طرف دنیا هم تلخى برایت مىرسد. هرکسى یک مقدارى مقدرات دارد. ما بی خودى گیج هستیم. آقا سهم شما این بوده است که هفتصد کیلو شکر بخورى. اگر خواسته باشى که هفتصد و یک کیلو بخورى، سر هفتصد کیلوگرم حالت به هم مىخورد و خون تو را آزمایش میکنند. مىگویند: قندت بالا رفته است. مواد قندى نخور. اینکه نسخه مىنویسد، این را خدا نوشته است. شما هفتصد کیلو شکر بیشتر سهمیهات نبوده است. باید چهل و دو هزار کیلومتر راه بروى. اگر خواسته باشى که چهل و دو هزار کیلومتر و صد متر راه بروى، آن صد متر یا پایت میلنگد یا تیغ به پایت مىرود. یا ماشینت پنچر مىشود. این معنایش این نیست که تلاش نکنیم. معنایش این است که حرص نزنیم. کار باید کرد. اما نباید حرص زد. ما دائم زور مىزنیم. مىخواهیم خوب بشود. مىخواهیم خرابش کنیم. مىخواهیم بزرگش کنیم. چهل و سه تا رادیو صبح تا شام به امام و به جمهورى اسلامى فحش مىداد. از صدام هم تعریف مىکردند. خوب حالا مثلاً امام خراب شد، صدام عزیز شد؟ تو که زورت بیش از سه تا رادیو نیست. چهل و سه تا رادیو به چهل و سه زبان، صبح تا شام به نظام و رهبر نظام ما توهین میکردند. بالاخره شما خیلى نمىخواهد زور بزنى. عزت و ذلت دست خداست. سى هزار نفر در کربلا جمع شدند تا هفتاد نفر را بکشند. اگر ما بودیم مىگفتیم: خلاص! مختار پیدا مىشود و به هرمله مىگوید: سه تا شیرین کارى کردى. سه تا شیرین کارى مىکنم. ابن زیاد فرماندار کوفه بود. مشغول غذا خوردن بود. گفت: من وقتى غذا مىخورم سر بریده امام حسین را بیاورید که همینطور که غذا مىخورم کیف کنم. مشغول غذا بود. سر مبارک امام حسین و سر شهدا را آوردند. شش سال گذشت. سر ابن زیاد را بریدند. امام زین العابدین در مدینه مشغول غذا خوردن بود. سر ابن زیاد را هم نزد امام زین العابدین بردند. مختار، سر ابن زیاد را برید و نزد امام سجاد فرستاد. وقتى که امام سجاد با اهل بیت مشغول غذا خوردن بود، سر ابن زیاد را آوردند. الله اکبر! یک چیز دیگر بگویم. باز هم باید بگوییم: الله اکبر! سر مقدس امام حسین در روز عاشورا بریده شد. سر نحس ابن زیاد هم بعد از شش سال در روز عاشورا بریده شد. انتقام گرفت. خیلى زیباست. اگر تاریخ مختار فیلم شود، آدم دیوانه مىشود. یعنى آدم صدها آیه و حدیث و عبرت میگیرد. اینطور نیست که کسى بتواند با آل محمد در افتد. اینطور نیست که بزنیم. بکوبیم و قلع و قمع کنیم. اگر بنا بود که اسلام کوبیده شود، به اندازه کافى از صدر اسلام تا به حالا ضربه به آن زده بودند. بگذارید چند آیه راجع به این بنویسم. این آیه یکى از چیزهایش مختار است. یکى از عاملین این آیه مختار است. «قاتلوهم» قرآن در سوره توبه دستور مىدهد. این نامردها را بکشید. «یعذبهم الله» خدا اینها را عذاب مىکند. «بایدیکم» با دست شما. یعنى نگویید: که خدایا مرگ به آن بده. با دست تو باید به آن مرگ بدهد. خدا اینها را به دست شما عذاب مىکند. «ایدى» با «ید» تو. با دست تو. یعنى دست انسان، دست خداست. قوانین خدا از بازوى شماست. «و یخذهم» خوار مىکند. «و یخذهم و ینصرکم» خدا دشمنانتان را خوار مىکند. «و ینصرکم» و شما را نصرت و یارى مىدهد. «و ینصرکم علیهم» خدا شما را پیروز مىکند. «و یشف» شفا مىدهد. به چه کسى شفا مىدهد؟ «صدور قوم فیه» قوم مومنین را شفا میدهد. عجب آیه قشنگى است. سوره توبه، آیه 15 است. یکى از کسانى که به این آیه عمل کرد، مختار بود. خداوند قاتلین را به دست مختار عذاب کرد و قاتلین کربلا را خوار کرد و مختار را بر دشمنانش یارى کرد و دل امام سجاد و امام باقر را شفا داد. «و یشفعى» جگرشان حال آمد. «و یشفى» شفا داد. «صدور» سینه مومنین شاد شد. الله اکبر! در کربلا هفتاد سر را بریدند. مختار هم گفت: هفتاد تا سر را ببرید. هفتاد به هفتاد! چقدر خوب است که آدم بچه هایش را خوب تربیت کند. خوشا به حال پدرانی که به عوض لوستر، دوچرخه، کمد، سرویس، ماشین، سرویس آشپزخانه و غیره به جای تزئینات مادى به مغز بچه هایشان میرسند. یعنى حاضر باشد که چهل هزار تومان بدهد که بچهاش شنا و رانندگى و آموزش تایپ و قرآن و مقاله نویسى را یاد بگیرد. بهترین پولها باید خرج مغز شود. خدا مغز را بالا گذاشته است. یعنى باید بهترین لیرهها صرف مغز شود. ما مغز را پایین گذاشتهایم. یعنى کفش ما برق مىزند اما مغز ما تاریک است. کفشهایش ورنى است. چقدر این آقا سوپردولوکس است. بله! کفشهاى آن جیر جیر مىکند. ولى زبانش گویا نیست. نمیتواند حرف بزند. صدا از کفشش بلند مىشود، اما نمیتواند حرف بزند. کفشش برق مىزند، مغزش تاریک است. اصلاً خدا ما را از اینطرف خلق کرد. ما از اینطرف جواب دادیم. خدا مغز را بالا گذاشت. زیر مغز قلب را گذاشت. زیر قلب شکم را گذاشت. زیر شکم، شهوت را گذاشت. اصلاً خدا از اینطرف خلق کرد. ولى الان دنیا از اینطرف جواب مىدهد. اول شهوت است. بعد از شهوت شکم است. بعد از شکم احساسات است. حالا اگر امتحانى هم بود، کنکورى بود. در کتابخانه چهار کتاب را هم مطالعه مىکنند. یعنى خدا ما را از اینطرف خلق کرد. ما از اینطرف جواب دادیم. این را مىگویند: مغز شیرین! یعنى آدم منحرف مىشود و خودش هم توجه ندارد. مىدانید مالک اشتر چه کسى بود؟ کسى بود که استاندار امیرالمومنین بود. بسیار قوى بود. مختار هم خیلى جگر داشت. سه بار زندان افتاد. خیلى قوى بود. من هرچه فکر کردم که ببینم مختار را به چه کسى مىتوانیم تشبیه کنیم، نتوانستم. اما به یکى از علماى قم گفتم که مىتوانیم مختار را به مرحوم طیب تشبیه کنیم. طیب بود که خیلى مرد بود. در آن عاشورا خیلى مردانگى کرد. گفت: مختار و طیب درست نیست. گفتم: مىتوانیم مختار را به حر تشبیه کنیم. گفت: حساب مختار جداست. مختار کسى بود که توانست این پیچ و مهره بنى امیه را باز کند. کس دیگر نمىتوانست. حالا مختار کارهایش شرعى بود؟ بله! یک کانال زده بود. مختار گفته بود که صلاح نیست من به طور مستقیم مسئله هایم را از امام زین العابدین بپرسم. امام حسین یک برادر داشت. آن برادر یک خرده گمنام است. برادرهاى مشهورش، امام حسن و ابوالفضل بود. یک برادر دیگرى هم به نام محمد حنفیه داشت. از یک مادر دیگر بود. محمد حنفیه گفت: تو بین من و امام سجاد رابط باش. هر کارى مىخواهم بکنم که مسئله شرعى آن را نمىدانم تو بپرس و به ما بگو. کما اینکه زمان خفقان زینب کبرى رابط بود. چون اگر مىفرمودند که امام زین العابدین فرموده است، ترور مىشد. مىگفتند: ما امام حسین را کشتیم که دیگر خلاص شویم. امام بى امام! تا مادامى که امام حسین را کشته بودند و خفقان بود، زنها مىآمدند حرف را از زینب کبرى مىگرفتند و به مردها مىگفتند. یعنى زینب کبری رابط بین امامت و امت بود. ما یک چیزهایى یادمان مىرود. مثلاً همه ما مىگوییم: زینب کبرى خواهر امام حسین بود. یکى هم بگوید: مادر دو شهید در کربلا بود. زینب کبرى دو تا از بچه هایش در کربلا شهید شدند. منتها مهر امامت شده است. نه مردم گفتند: مادر دو شهید است و نه خودش در سخنرانىها گفت: من مادر شهید هستم. مادر شهید بود ولى هر کجا حرف مىزد از حسین حرف میزد. جالب این است که شوهر زینب(س) یک جلسه فاتحه براى دو تا بچه هایش در مدینه گرفت. بعد از ماجراى کربلا، چند روز بعد، یک جلسه فاتحهاى گرفت. مردم مىآمدند و به عبدالله، شوهر زینب و پدر دو شهید تسلیت مىگفتند. یک نفر از در آمد و گفت: آقا تسلیت عرض مىکنیم. بعد گفت: نمىگذاشتى که بچه هایت به جبهه بروند. حالا درست است که امام حسین دایى آنها بوده است و خانم شما زینب مىخواست به جبهه برود. اما حداقل شما نمیگذاشتی که بچه هایت به جبهه بروند. یک مدرکى مىگرفتند و دامادشان مىکردى. آدم آرزو دارد که بچهاش داماد شود. اگر به جبهه نمىرفتند چه مىشد؟ الان آنهایى که بچه هایشان به جبهه نرفته است سر و سامان دارند. نوه دارند. خلاصه یک خرده در گوش پدر دو شهید وز وز کرد. پدر دو شهید هم نگفت: اینجا جلسه عزادارى است. من صاحب عزا هستم و ایشان مهمان است و آمده است تا تسلیت بگوید. تخته کفش را برداشت و بر سر او زد. گفت: من افتخار مىکنم که پسرم به یاری حسین رفته است. حالا گیرم که پسر تو دو هزار لیتر دیگر هم آب خورد. بالاخره که بعد به درک خواهد رفت. ما که ماندنى نیستیم همه ما باید برویم. منتها یکى در دریا غرق مىشود، یکى را برق مىگیرد. یکی چهار تا کیسه برنج میخورد. یکى هشت تا کیسه برنج میخورد. آقا من هشت تا کیسه برنج خوردم. من سه هزار لیتر آب دیگر هم خوردهام. خیلى افتخار نکن. آخر باید بروی. بگذار قرآن بنویسم. چون به ما خواهند گفت: آقاى قرائتى معلوم هست که تو چه کار مىکنى؟ تو یک زمانى نوشتى درس هایى از قرآن! چرا از کربلا و مختار و شمر و هرمله میگویی؟ چه کار مىکنى؟ این حرفها در کجاى قرآن است؟ بگذار قرآن بخوانم. قرآن مىگوید: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُون»(سجده/22) آیه قرآن است. سوره محمد(ص)، آیه بیست و دو است. «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُون» ما از مجرمین انتقام مىگیریم. برادر گران فروختى. در خیابان با تو گران حساب مىکنند. بى رحمى کردى، به تو بى رحمى مىکنند. در دیگاش شن انداختى. همان شن زیر دندان تو خواهد رفت. چاه کندى؟ خودت در چاه مىافتى. ممکن است امروز زرنگى کنی. اما قرآن قول داده است که ما از مجرمین انتقام مىکشیم. اگر قرار بود که از مجرمین انتقام نکشد، همیشه مىگفتیم: خوشا به حال مجرمین! اما نگاه مىکنیم آدمهای دزدی که جان سالم به در میبرند، آخر خط مىبینى که سه میلیون دارد. ولى این سه میلیون به اضافه این است که مىگویند: بى تقواست. دزد است. فاسد است. حالا اگر گیر بکند مىگوید: اى کاش نان خالى خورده بودم و دزدى نکرده بودم. اگر هم گیر نکند، آخرش دود مىشود. اگر قرار بود که کار آدم با دزدى پیش برود، کار دزدها پیش رفته بود. ما الان یک جمعیتى از دزدان دنیا جمع کنیم، بالاخره هر کشورى دزد دارد. تمام دزدهاى کشورها را جمع کنیم. با آدمهاى صالح، یک نمایشگاه بگذاریم. دوهزار تا دزد حرفهاى، دو هزار تا آدم صالح را بیاوریم. ممکن است که هر دزدى یک ماشینى، یک خانهاى، یک قطعه زمینى، چیزى داشته باشد. اما عاقبت به عزت و ذلتش نمىارزد. «لَا خَیْرَ فِی لَذَّةٍ بَعْدَهَا النَّار»(منلایحضرهالفقیه/ج4/ص392) امیرالمومنین فرمود: لذتهایی که بعد از آن جهنم است. «فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذینَ أَجْرَمُوا»(روم/47) این هم یک آیه دیگر «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُون»(سجده/22) یک آیه دیگر «لهم خذ فى الحیاة الدنیا» پهلوى را با حضرت امام(ره) مقایسه کنید. هر دو نزدیک حضرت عبد العظیم دفن هستند. قبر او چه شد؟ قبر امام چه شد؟ عاقبت کار را ببینید. قرآن مىگوید: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»(قصص/83)آیه دیگر مىفرماید: «و العاقبت للاهل التقوى» خلاصه امروز را نبین. امروز بهارى هست. پاییزى هم هست. جوجهها را آخر پاییز باید شمرد. شاهنامه آخرش خوش است. شمر در کربلا یک شترى را گروگان گرفت. بعد از حوادث که همه را کشتند و خیمهها را آتش زدند. گفتند: این شتر برای امام حسین است. گفت: من دوست دارم بردارم و بروم. خوب شمر است. شتر را گرفت و به کوفه برد. گفت: این به افتخار این است که توانستم گردن امام حسین را از بدن جدا کنم. شتر را کشت و گوشتش را به خانه کسانى که بغض حسین را داشتند و با امام حسین بد بودند، فرستاد. آنها کبابى راه انداختند و یک کباب با گوشت شتر خوردند. مختار چه کرد؟ مختار دستور داد و گفت: تمام خانه هایى که دود کباب از آنها بالا رفته است باید خراب شود. کباب را درست کردید به افتخار اینکه حسین را کشتید؟ آن خانهها همه خراب شد و تمام آنهایى که آن کبابها را خوردند، اگر مىفهمیدند که این چه شترى است، آن کباب را نمیخوردند. مختار گفت: کسانى که با علم و آگاهى فهمیدند که این شتر برای امام حسین است و به افتخار شهادت کباب خوردند آنها هم اعدام بشوند. تمام آنهایى که کباب خوردند اعدام شدند. تمام خانه هایى که در آنها کباب درست شد، خراب شدند. مختار فرمود: سه اصل است که در کشتن باید رعایت کنید. 1- به بچهها کار نداشته باشید. 2- به زنها هم کار نداشته باشید. 3- به سالمندها هم کار نداشته باشید. فقط مردهاى سالم و چاقی را که توبه نکردند و خیال مىکنند که کار خوبى کردهاند بکشید. این بزرگوارى است. فرماندار کوفه بعد از آنکه مختار را گرفت و در زندان کرد، بعداً مختار از زندان آزاد شد. روزى که آزاد شد صبح در مسجد آمد و دید ابن زیاد که فرماندار کوفه است روى منبر است و دارد به اهل بیت جسارت مىکند. یک نابینا به نام عبدلله عفیف بلند شد. عبدالله عفیف یک نابینا بود. گفت: نامرد به اهل بیت جسارت نکن. تو فرماندار هستى. باش! لعنت بر هرچه فرماندار مثل تو است. آن نابینا را کشتند. اما ابن زیاد دوباره روى منبر رفت و جسارت کرد. مختار بلند شد و گفت: ابن زیاد خدا دهانت را بشکند. گفتند: آقا ساکت باش. گفت: مگر چه گفتم؟ گفتند: مگر تو امروز از زندان آزاد نشدهاى؟ گفت: من امروز از زندان بیرون آمدهام. اما دست از کارم برنمى دارم. اصلاً مومن مثل آینه است. آینه بزرگ باشد، مىگوید: اینجای تو سیاه است. بزنید و بشکنید و بقیهاش را بردارید. باز مىگوید: اینجای تو سیاه است. یعنى اگر تکه تکهاش هم بکنى، دست از کار برنمى دارد. من از زندان آمدهام ولى کارم را انجام مىدهم. حالا شیوه کارش چه طور بود؟ مىگویند: وقت تمام شد. کار را از کجا شروع کرد؟ در یک دقیقه پیشگویىهاى را هم بگویم. حضرت على در پیشگویى خودش فرمود: جوانى از سقیف، چون فامیلی مختار، سقیفى بود. حضرت على پیشگویى کرد. فرمود: یک جوانى از سقیف انتقام خون حسینم را خواهد گرفت. امام حسین روز عاشورا نفرین کرد و گفت: خدایا «سلم على سقاف سقیف» خدایا من هرچه موعظه مىکنم اینها گوش نمىدهند. آن جوانى که بعدها قرار است حال اینها را بگیرد، بر اینها مسلط کن. همینکه سر ابن زیاد را هنگام غذاخوردن به خدمت امام زین العابدین آوردند، امام زین العابدین سجده کردند. امام باقر فرمود: به مختار حرف زشت نزنید. مختار خیلى مردانگى کرد، دل اهل بیت را شاد کرد. ضمناً بنى امیه خیلى علیه مختار جوسازی مىکردند. پسرش نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: از بس که به در و دیوار از پدر من نوشتهاند، من دیگر گیج شدهام. من پسر مختار هستم. راستش را بگو. تو که امام باقر هستى، به من بگو: پدر من خوب بود یا بد بود؟ فرمود: خدا پدرت را رحمت کند. از بس خوب بود این شایعهها را درست مىکنند. مىخواهند آدمهاى خوب را در مملکت بد جلوه دهند. واگرنه کسى پولش را به بدها نمىدهد. همیشه پولشان را به خوبها مىدهند. هر کس که خوبتر است بیشتر به آن پول مىدهند. امام صادق هم همینطور بود. فرمود: هیچ زنى از بنى هاشم بعد از عاشورا آرایش نکرد. شش سال زنهاى بنى هاشم آرایش نکردند. همینکه مختار قاتلین را کشت، آرایش کردند. امام صادق فرمود: پنج سال است که غذاى لذیذ در خانه ما پخته نشده است. ولى بعد از هلاکت اینها ما غذاى لذیذ هم خوردیم. خلاصه اینهایى که به کربلا آمدند خیرى ندیدند. در خانهی خولى ریختند تا او را در خانهاش بگیرند. دوید و در مستراح رفت. رفت زیر یک سبد پنهان شد. سبد را بلند کردند و در مستراح او را در مقابل چشمان زنش کشتند. عمرسعد مىخواست فرماندار رى شود، اما نشد. درسى که مىگیریم این است. کسانى که کمک ظلم و ظالم و طاغوت کنند، کسانى که آخرت را به دنیا بفروشند، این چنین نیست که به دنیا برسند. خیلىها به دنیا مىرسند اما در جهنم عذاب میبینند. به ذلتش نمىارزد. زنده باد آنهایى که صبر کردند و دین را نفروختند.
خدایا به آبروى صابرین به ما ایمانى بده که در بدترین حوادث هم دست از دین برنداریم. جایى هم که آدم مىخواهد بین حق و باطل به سمت باطل برود، به خاطر فشار سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فشار زن و بچه، شوهر، دوست، فامیل، آنجایى هم که فشار باعث مىشود که آدم به سمت باطل برود، خدایا همان وقت، به آبروى آبرومندان درگاهت، همه ما را حفظ کن.
خدایا مثل توابین به ما توفیق بده که اگر دسته گلى به آب دادیم توبه کنیم. در مکه و مدینه از عزاداری هیچ خبرى نیست. در مدینه هیچ خبرى نیست. ولى در ایران حسین حسین مىگویند. کسانى که با عزاداریشان، با اطعامشان، با موعظه و پند و مرثیه و شعرشان دل امام زمان را شاد کردند، خدایا قلب حضرت مهدى را از اینها شاد و یک لحظه بین اینها و اهل بیت و قرآن جدایى قرار نده. ما و نسل ما را تا ابد از طرفدارن اهل بیت قرار بده. براى شادى روح امام و شهدا و روح تمام کسانى که ما را با امام حسین آشنا کردند و الان نیستند و براى شادى روح مختار و یارانش، که دل اهل بیت را شاد کردند، صلواتی بفرستید.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»