«چه وقت ....»
89/8/8 2:50 ع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
ای پسر محمد!
آیا به سوی تو راهی هست تا ملاقات شوی ؟؟؟ چه وقت روزها را با تو سپری کرده و بهره مند می شویم ، چه زمانی از دیدار رویت سیراب می گردیم؟؟؟
تشنگی زیاد ما طول کشید. چه هنگام از آب گوارایت استفاده خواهیم کرد؟؟؟
مولایم! سرورم!
چه وقت مارا دیده و ما نیز تو را می بینیم در حالی که پرچم پیروزی برافراشته ای؟؟؟
مولایم!
چه زمانی یکدیگر را دیده و چشمان ما از دیدار تو روشن می گردد و با راهنمایی تو هدایت می شویم؟؟؟
و آنگاه ما را از حقایق امورمان آگاه کرده ، گره ام به دست تو باز شده ، نادانی ها از بین رفته و کمالات کامل می شود ...
آقا و مولایم ! امید و آرزویم !
کاش سرنوشت خود را می دانستم ، آیا با نور جمالت دیدگانم روشن خواهد شد!
آیا وصال گوارایت سیراب خواهم شدیا با این اندوه ها روانه قبرم شده و با غصه ها و اندوه فراوان از این دنیا می روم!
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج
«آقا اجازه !»
89/8/8 2:50 ع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
آقا اجازه!
این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه!
پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست،اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه!
سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه!
ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه!
خسته ام از این همه فریب، از های و هوی مردم این شهر نا نجیب
آقا اجازه!
پنجره ها سنگ گشته اند، دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.
آقا اجازه!
باز به من طعنه می زنند عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!
آقا اجازه!
«گندم» و «حوا» بهانه بود، «آدم» نمی شویم!
بیا: ماجرای «سیب»! باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه!
منتظرند این همه غریب ....
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج