سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...منوی اصلی...

...درباره خودم...

...لوگوی وبلاگ...

...لینک دوستان...
قصرشیرین
یاامیرالمومنین روحی فداک
میریزید نیوز
سیب خیال
حقوقی وقضایی
عاشقان ولایت
عشق در کائنات
موج
جاده خاطره ها
حماسه هشت سال دفاع مقدس
طریق یار
ماودلاوران
تبسم بهار
اصل 110،اصل ولایت فقیه
قافیه باران
شجره طیبه
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
ألیس اللهُ بکافٍ عبده
دفاع مقدس
خورشید آل یاسین
آسمان شهادت
این نجوای شبانه من است
این نجوای شبانه من است
asheghe tanha
سرودعرش
السلام علیک یا فاطمه ازهرا س
ای آنکه غیر از کربلا جایی نداری
گروه فرهنگی سردار خیبر
جهادی
هدایت قرآنی
درپناه آسمان
سکینه (س)بنت الحسین ع
کشکول
کشکول
التیام
مهاجر
به یاد لاله ها
شرکت نمین فیلتر
دختران بیدار
راهی دیار عشق
بی قرار زهرا (س)
بی قرارزهرا(س)
مکتب الشهداء
پایگاه شهادت
ایران توانا
سوخته
یوم الفرج
سنگرسازان بی سنگر
نینوا
کربلایی 110
باافلاکیان
رویای عبور
انجمن فعالان قرآنی
پلاک ،شهادت (فقط شهدا کلیک کنن)
قطعه26
بازماندگان
عشق یعنی پرواز
قاصدکهای گمنام
پنجره‏ای رو به عشق...!
انک اشعارونثرادبی عاشورایی
وصیت نامه های یکی نه مثل همه
خادم الشهداءفردوس
مدایح زیبای امام حسین(ع)از جواد مقدم
دلم گرفته بهونه چرا نمیایی؟
رهروان شهدای تخریب
دختران با حجاب
....حرفی از جنس دل
یه پوتین یه پلاک
آسمان شلمچه
بسم رب الشهداءوالصدیقین
زندگی نامه شهداء
شهیدان,جاودانه ترین ستارگان ایران
جنبش سایبری حجاب وعفاف
منتظران ظهور
بسیج قافلة عشق
وضودرفرات،نمازدرکربلا
دل نوشته های دودختر شهید
سرباز سایبری ولایت
فانوس
درتمنای وصال
صوت الرقیه(س)
سردار شهید حاج حسین اسکندرلو
پادر رکاب عشق
شمیم عشق
سه راهی شهادت
شورای تبیین مواضع
مادر سادات
ستارگان دوکوهه
شهید دکتر مصطفی چمران
بسیج دانشجویی شهید همت
.....صبرینا
(مجتمع فرهنگی )بهشت نور
من یک حزب الهی ام
مجنون الحسین (ع)
فدائیان رهبری
حزب فقط حزب علی رهبر فقط سیدعلی
امام رئوف
این عمار
قافله رفت ......ما جامنده ایم
به رسم رفاقت سلام خدا
یه کم به فکر جهنم باشیم تاوارد بهشت شویم
لاله های آسمانی
بانک اشعارمهدوی
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
راه روشن
یادآوری سیره عملی شهداء
وبلاگ قرانی ندای اسمانی
تنهاترین پسر فاطمه(س)
طلائیه
شمیم یاس
زنده های افقی
شمشم یاس (بک گراند مذهبی)
کیمیا
خادم شهدای خرمشهر عشیری وعلی مریچه
مرگ بر ضد ولایت فقیه
خورشید سرخ
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری
ریاست جمهوری اسلامی ایران
آیت الله مظاهری
آیت الله لنکرانی(ره)
آیت الله بهجت(ره)
امام خمینی (ره)
معجزات علمی قرآن
سرباز امام خامنه ای
طرح ختم صلوات
پسورد جدید نود
عقاید شیعه
احکام ومسائل شرعی
امام حسین علیه اسلام
فال روزانه
وب سایت حضرت ابوالفضل العباس
طنزوشوخی در حبهه
آموزش سراسری مهدویت ازطریق رسانه
تصاویر مذهبی واسلامی
مرجع تخصصی عمران
شبکه خبری تابناک
خدمات وبلاگ نویسان
بچه های خاکریز
مجله الکترونیکی چهار قد
دیاررنج
چوب خدا
پیروان ولایت
بیانچه
دل نوشته
شبهای عملیات
شیعه سیاسی
شیعتی
افق سبز
شفاعت
مشرق
فصلنامه میثاق با کوثر
وب سایت سیاسی،مذهبی حاج محمودکـریم
ندای فطرت
یاعلی سیدعلی
وصال امید
سایت موئسسه فرهنگی و رسانی تبیان

...لوگوی دوستان...



















































...موسیقی وبلاگ...

عید غدیر خم
«غدیر» در زبان عربی به معنی گودال و «خم» نام محلی نزدیک منطقة «جحفه» است. که در آن روزگار چشمه‌ای روان و درختانی کهنسال داشت. به دلیل موقعیت سوق الجیشی «غدیر خم» حاجیان شهرها و سرزمین‌های مختلف عربستان پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت به شهر و دیارشان در این منطقه از هم جدا می شدند. آنچه نام این محل را در تاریخ اسلام مهم و به یادماندنی کرده است به سال دهم هجری و تصمیم  پیامبر اسلام (ص) برای زیارت خانه خدا و به جا آوردن مراسم حج و اعلام ایشان مبنی بر اینکه امسال آخرین حج ایشان خواهد بود، برمی‌گردد. لذا مردم شهرها و مناطق مختلف عربستان به وسیله قاصدانی از این امر مطلع شدند.
در پی این فراخوان پیامبر اسلام(ص) با اجتماع عظیمی از مردم، مدینه را به قصد مکه ترک فرمودند. اجتماع باشکوهی از مسلمانان آن سال در مراسم حج شرکت کردند؛ که آن سال حجه الوداع پیامبر(ص) بود. پس از پایان مراسم حج پیامبر(ص) دستور دادند که حجاج باید حرکت کنند تا در غدیر خم حاضر باشند. همچنین پیامبر به 12 هزار نفر از حجاج یمن – که مسیرشان متفاوت بود – دستور دادند همراه حجاج به غدیر خم بیایند. در مسیر بازگشت حجاج، جبرئیل بر پیامبر وارد و این آیه را نازل کرد: «هان! ای پیامبر! آنچه را که از سوی پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن و اگر چنان نکنی پیام رسالت را انجام نداده ای و خداوند تو را از مردم حفظ می فرماید.» ( سوره مائده، آیه 67 )
در پی ابلاغ این دستور پیامبر دستور توقف کاروان حجاج را در منطقه غدیر خم دادند و امر فرمودند کسانی که جلوتر هستند بازگردند و کسانی که عقب مانده اند به اجتماع حجاج در غدیر خم برسند. اجتماعی که تعداد آن را بین نود تا صد و بیست هزار نفر ذکر کرده‌اند. پیامبر اسلام (ص) در آن روز گرم سوزان بر بالای منبری از جهاز شتران در حالی که حضرت علی (ع) در کنار ایشان قرار داشت خطبه ای ایراد فرمودند. پیامبر(ص) در این خطبه با ستایش و حمد خدا شروع و حدیث ثقلین را بیان فرمودند سپس در حالی که دست حضرت علی (ع) را بلند نمودند تا همه مردم ایشان را درکنار رسول خدا مشاهده نمایند، از مردم پرسیدند: «ای مردم آیا من از خود شما بر شما اولی و مقدم‌ نیستم؟» مردم پاسخ دادند: «بله ای رسول خدا.» حضرت در ادامه فرمودند: « خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم می باشم.» آنگاه فرمودند: «پس هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست.» سه بار این جمله را بیان کردند و فرمودند: « خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن دارد و یاری نما هر کسی که او را یاری می نماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا می گذارد.» پس خطاب به حجاج فرمودند: «ای مردم حاضرین به غایبین این پیام را برسانند.» هنوز اجتماع متفرق نشده بود که بار دیگر جبرئیل بر پیامبر وارد و این آیه را نازل کرد: «امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و دین اسلام را بر شما پسندیدم.» ( سوره مائده، آیه 3 )
سپس پیامبر دستور داد که مردم با حضرت علی (ع) بیعت کنند. مردم دسته دسته به خیمه پیامبر(ص) که حضرت علی (ع)  در آن بود وارد و با حضرت علی(ع) بیعت کردند و به ایشان تبریک می‌گفتند. ابوبکر، عمر، طلحه و زبیر جزو اولین بیعت کنندگان بودند و عمر، خطاب به حضرت علی (ع) گفت: «بر تو گوارا باد ای پسر ابی طالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.» مراسم بیعت با حضرت علی (ع) سه روز به طول انجامید. حسان بن ثابت انصاری در آن روز دربارة این انتخاب و امامت و جانشینی حضرت علی (ع) ابیاتی را سرود.
حدیث غدیر توسط 110 تن از صحابه مثل ابوبکر، عمر، عثمان، عمار یاسر، ام سلمه، ابوهریره، سلمان، زبیر، زیدبن ارقم، ابوذر، عباس بن عبدالمطلب، جابر عبدالله انصاری و 83 تن از تابعین مثل سعید بن جبیر و عمربن عبدالعزیز نقل شده است. پس از تابعین نیز 360 تن از محدثان، حدیث غدیررا در آثار خویش نقل نموده اند که سه تن از آنان صاحبان «صحاح سته» ( ششگانه ) هستند.
علمای شیعه همگی غدیر را حدیثی متواتر دانسته اند. مورخی مثل یعقوبی که اولین کتاب تاریخ عمومی را در جهان اسلام نوشته نیز واقعه غدیر را ذکر کرده است. همچنین مورخانی مثل محمد بن جریر طبری، ابن اثیر، سیوطی، شهرستانی، ابونعیم اصفهانی این واقعه را بیان کرده اند و حتی برخی از آنان کتاب های مستقل در باب غدیر تألیف کرده‌اند مثل «الولایه فی طرق حدیث الغدیر»  اثر محمد بن جریر طبری.
عید غدیر خم بزرگترین عید در نزد ائمه (ع) و شیعیان آنان بوده است و در طول تاریخ همواره آن را گرامی داشته‌اند.
«در کتاب ثوب الاعمال شیخ صدوق باسندش به حسن بن راشد آمده که گفته است: به امام صادق (ع) گفتم: آیا برای مؤمنان عید دیگری جز جمعه و فطر و قربان وجود دارد؟ فرمودند: آری. روزی و عیدی که از همه بزرگتر است و آن روزی است که امیر المؤمنین علی (ع) را بر پا داشتند و رسول خدا (ص) پیمان ولایت او را بر عهده زن و مرد مسلمان در محل غدیر خم نهاد، پرسیدم کدام روز هفته بوده است؟ فرمودند: روز در سال ها تغییر می کند، آن روز، روز هجدهم ذی الحجه است....»

 


منابع:
1- قرآن
2- دایره المعارف تشیع، جلد ششم، تهران: نشر شهید محبی، 1376.
3- دشتی، محمد، جایگاه غدیر، قم: مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع)، 1380. 
4- دوانی،علی، غدیر خم: حدیث ولایت، تهران: نشر مطهر، 1383.
5- رضوانی، علی اصغر، غدیر شناسی و پاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس صاحب الزمان ( جمکران )، 1384.



  • کلمات کلیدی :


  • عید قربان که پس از وقوف در عرفات(مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرامى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حجگزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانىمى کند تا سبکبال شود.


    صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگیاست. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیکشدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانینو است.


    و اکنون در منایی،ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟

    این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برایقربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:

    آنچه تو را، در راهایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" میخواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را بهخود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" رابشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترابه توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کندابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلندشرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، ازبلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست میدهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یکحالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

    امااسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

    سالخورده مردی درپایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد وتلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستارهپرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست وبت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.

    و اکنون، در زیر بارسنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیتروشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شدهاست و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و درپایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشتهباشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست،حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امینو بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و ازکنیز سارا – زنی سیاه پوست –  به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل،اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود،پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدیعزیز، پس از نومیدی تلخ.

    و اکنون، در برابرچشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند– می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، میبالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهالخرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امیدرا در عمق جانش حس می کند.

    در عمر دراز ابراهیم،که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتناسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامیآمده است که پدر، انتظارش نداشته است!

    اسماعیل،اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشقو امید و لذت پیوند ابراهیم!

    در این ایام ، ناگهانصدایی می شنود :

    "ابراهیم! به دودست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!

    مگر می توان با کلمات،وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟

    ابراهیم، بنده ی خاضعخدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالتذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما،فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیمترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.

    دشواری"انتخاب"!

    کدامین را انتخاب میکنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذترا یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا" خدایت" را؟

    انتخاب کن! ابراهیم.

    در پایان یک قرن رسالتخدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنایتوحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروزبرآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن واز راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید راپی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...

    ای ابراهیم! قهرمانپیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم،مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدافاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما،راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟

    اکنون ابراهیم است کهدر پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودشفریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!

    "این پیام را مندر خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهرفرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.

    این بار اول، "جمرهاولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه میدارد،

    "ابراهیم،اسماعیلت را ذبح کن"!

    این بار، پیام صریحتر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای استدستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا وابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.

    روز دوم است، سنگینی"مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد.اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.

    ابلیس، هوشیاری و منطقو مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" کهبه خورد "آدم" داد!

    ابلیس در دلش"مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.

    "اما ... من اینپیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟

    این بار دوم، "جمرهوسطی"، رمی کن!

    از انجام فرمانخودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.

    "ابراهیم!اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.

    ابراهیم چنان در تنگناافتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز"رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده استکه از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئولاست، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر ازآنست  که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!

    و آن هم ذبحتنها پسری، چون اسماعیل!

    کاشکی ذبح ابراهیم میبود، به دست اسماعیل،  چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان بایدبمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...

    ابراهیم،هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد،پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!

    اکنون، ابراهیم دل ازداشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت"داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیمگرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادیمطلقِ بندگی خداوند"!

    ذبح اسماعیل! آخرینبندی که او را به بندگی خود می خواند!

    ابتدا تصمیم گرفت کهداستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامتوالای این "قربانی خویش" می نگریست!

    اسماعیل، این ذبیحعظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!

    پدری برف پیری بر سر ورویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته ونازک!

    آسمانِ شبه جزیره، چهمی گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود.هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است.گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!

    -"اسماعیل، من درخواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!

    این کلمات را چنانشتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایانگرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشتداشتند!

    اسماعیل دریافت، برچهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:

    -"پدر! درانجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت وخواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!

    ابراهیم اکنون، قدرتیشگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جزآزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیسرا یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با ارادهای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بودکه گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!

    پدر کارد را بر گرفت،به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!

    مهر پدری را، دربارهعزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که بهفرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درونکُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.

    زندهای که تنها به خدا نفس می کشد!

    آنگاه، به نیروی خدابرخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، برروی خاک خواباند،  زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، برسرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرونزد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز،شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده،ندیده، در یک لحظه  "همه او" تمام شود، رها شود، اما...

    آخ! این کارد!

    این کارد... نمی برد!

    آزار می دهد،

    این چه شکنجه ی بیرحمی است!

    کارد را به خشم بر سنگمی کوبد!

    همچون شیر مجروحی میغرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برقآسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش،نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،

    که ناگهان،

    گوسفندی!

    و پیامی که:

    "ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تابجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!

    الله اکبر!

    یعنی که قربانی انسانبرای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملتابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی کهخدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنهاند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبحشود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتلاسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، وشد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِخدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است" حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیمرا، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکهاسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند"ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!

    که داستان این دین،داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمالانسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعودروح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی کهتو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره،نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" -آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبحگوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتنگوسفندی برای چند گرسنه ای!

    موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روزقبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آییندینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتشر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ،رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى وباید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى،خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالحخداو



  • کلمات کلیدی :


  • <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ :

    عمربن سعد
    شهید تندگویان
    [عناوین آرشیوشده]
    ...آمار وبلاگ...

    ...پیوند های روزانه...

    ...دسته بندی یادداشت ها...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...

    ...طراح قالب...