«آی خاکی ها...»
89/8/13 10:5 ص
بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین
ندیدم آینهای چون لباسخاکیها
همان قبیله که بودند غرقِ پاکیها
به عشق زنده شدن، «عند ربِّهم» بودن
شده ست حاصل آنها ز سینه چاکیها
دلیل غربتشان، اهلِ خاک بودنِ ماست
نه بی مزار شدنها، نه بی پلاکیها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند:
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!"
"زمین چقدر حقیر است، آی خاکیها!"
بعونک یا لطیف
علی علی مومنین خدا
«درس رنجری»
89/8/13 10:3 ص
دوره ی رنجری و هوابرد در مرکز پیاده شیراز بود . باید از ساعت سه صبح
پیاده روی های طولانی را شروع می کردیم ، آن هم با کوله و تجهیزات سنگین . آنقدر
باید پیاده روی می کریدم که عرق از تمام بدنمان سرازیر شود.
یک بار
در همین پیاده روی ها دیدم عرق از سر و روی صیاد جاری شده ، طوری که وقتی نزدیکش
رفتم ، حرارت از او بلند می شد...