سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...منوی اصلی...

...درباره خودم...

...لوگوی وبلاگ...

...لینک دوستان...
قصرشیرین
یاامیرالمومنین روحی فداک
میریزید نیوز
سیب خیال
حقوقی وقضایی
عاشقان ولایت
عشق در کائنات
موج
جاده خاطره ها
حماسه هشت سال دفاع مقدس
طریق یار
ماودلاوران
تبسم بهار
اصل 110،اصل ولایت فقیه
قافیه باران
شجره طیبه
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
ألیس اللهُ بکافٍ عبده
دفاع مقدس
خورشید آل یاسین
آسمان شهادت
این نجوای شبانه من است
این نجوای شبانه من است
asheghe tanha
سرودعرش
السلام علیک یا فاطمه ازهرا س
ای آنکه غیر از کربلا جایی نداری
گروه فرهنگی سردار خیبر
جهادی
هدایت قرآنی
درپناه آسمان
سکینه (س)بنت الحسین ع
کشکول
کشکول
التیام
مهاجر
به یاد لاله ها
شرکت نمین فیلتر
دختران بیدار
راهی دیار عشق
بی قرار زهرا (س)
بی قرارزهرا(س)
مکتب الشهداء
پایگاه شهادت
ایران توانا
سوخته
یوم الفرج
سنگرسازان بی سنگر
نینوا
کربلایی 110
باافلاکیان
رویای عبور
انجمن فعالان قرآنی
پلاک ،شهادت (فقط شهدا کلیک کنن)
قطعه26
بازماندگان
عشق یعنی پرواز
قاصدکهای گمنام
پنجره‏ای رو به عشق...!
انک اشعارونثرادبی عاشورایی
وصیت نامه های یکی نه مثل همه
خادم الشهداءفردوس
مدایح زیبای امام حسین(ع)از جواد مقدم
دلم گرفته بهونه چرا نمیایی؟
رهروان شهدای تخریب
دختران با حجاب
....حرفی از جنس دل
یه پوتین یه پلاک
آسمان شلمچه
بسم رب الشهداءوالصدیقین
زندگی نامه شهداء
شهیدان,جاودانه ترین ستارگان ایران
جنبش سایبری حجاب وعفاف
منتظران ظهور
بسیج قافلة عشق
وضودرفرات،نمازدرکربلا
دل نوشته های دودختر شهید
سرباز سایبری ولایت
فانوس
درتمنای وصال
صوت الرقیه(س)
سردار شهید حاج حسین اسکندرلو
پادر رکاب عشق
شمیم عشق
سه راهی شهادت
شورای تبیین مواضع
مادر سادات
ستارگان دوکوهه
شهید دکتر مصطفی چمران
بسیج دانشجویی شهید همت
.....صبرینا
(مجتمع فرهنگی )بهشت نور
من یک حزب الهی ام
مجنون الحسین (ع)
فدائیان رهبری
حزب فقط حزب علی رهبر فقط سیدعلی
امام رئوف
این عمار
قافله رفت ......ما جامنده ایم
به رسم رفاقت سلام خدا
یه کم به فکر جهنم باشیم تاوارد بهشت شویم
لاله های آسمانی
بانک اشعارمهدوی
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
راه روشن
یادآوری سیره عملی شهداء
وبلاگ قرانی ندای اسمانی
تنهاترین پسر فاطمه(س)
طلائیه
شمیم یاس
زنده های افقی
شمشم یاس (بک گراند مذهبی)
کیمیا
خادم شهدای خرمشهر عشیری وعلی مریچه
مرگ بر ضد ولایت فقیه
خورشید سرخ
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری
ریاست جمهوری اسلامی ایران
آیت الله مظاهری
آیت الله لنکرانی(ره)
آیت الله بهجت(ره)
امام خمینی (ره)
معجزات علمی قرآن
سرباز امام خامنه ای
طرح ختم صلوات
پسورد جدید نود
عقاید شیعه
احکام ومسائل شرعی
امام حسین علیه اسلام
فال روزانه
وب سایت حضرت ابوالفضل العباس
طنزوشوخی در حبهه
آموزش سراسری مهدویت ازطریق رسانه
تصاویر مذهبی واسلامی
مرجع تخصصی عمران
شبکه خبری تابناک
خدمات وبلاگ نویسان
بچه های خاکریز
مجله الکترونیکی چهار قد
دیاررنج
چوب خدا
پیروان ولایت
بیانچه
دل نوشته
شبهای عملیات
شیعه سیاسی
شیعتی
افق سبز
شفاعت
مشرق
فصلنامه میثاق با کوثر
وب سایت سیاسی،مذهبی حاج محمودکـریم
ندای فطرت
یاعلی سیدعلی
وصال امید
سایت موئسسه فرهنگی و رسانی تبیان

...لوگوی دوستان...



















































...موسیقی وبلاگ...


 

سال‌هاست مرا بر دوش انداخته‌ای. وقت سحر همین شانه توست.

غصه داشتم بعد از جنگ. از غصه نجاتم دادی. «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند».
چه بد تا کردند با من، آنها که دل به جیفه دنیا بستند.
من جانماز رزمندگان بازی‌دراز بودم.
سفره بسیجی‌های اروند.
محرم چشمان بارانی ستاره‌های هور.
مرهم زخم دست خرازی.
عطر شهید می‌دهم من. انیس و مونس شهدا بوده‌ام من.
روح دارم من.
با شهدا همنشین بودم من.
با سجده‌شان به زمین می‌افتادم و بوی خاک می‌گرفتم.
خاک شلمچه قدمگاه شهیدان بود. در کربلای 5 حاج امینی یک شب قبل از شهادت وضو گرفت و در آن سوز به مدد من، خشک کرد دست و صورت خود را و مرا انداخت روی شانه‌اش و ایستاد به نماز شب.
 
من شاهد تشهد شهیدان بودم در ملکوتی‌ترین فصل تاریخ. خون داشت فواره می‌زد از پهلوی شهیدی در ارتفاعات الله‌اکبر که همرزمش آمد و با کمک من جلوی فوران خون را گرفت اما محسن، دیگر به شهادت رسیده بود و از من کاری برنیامد. خجلت زده، غریب، تنها، محزون و غم‌زده نشسته بودم گوشه‌ای و جنگ که تمام شد، همه مرا از سر خود باز کردند و از شانه جدا کردند. نزدیک بود از غصه، دق کنم که تو به دادم رسیدی. از تنهایی درآوردی مرا.
 
شانه تو نشان از شهدا دارد. بوی ستاره می‌دهد شانه ماه. آه که الان روی شانه تو جایم خوب است. عده‌ای ترسیدند از سرزنش لوامین که همنشینی کنند با من. عده‌ای مرا فراموش کردند. من چون بوی خاک می‌دادم اذیت‌شان می‌کرد.
فصل، فصل زندگی بود و من بوی جبهه می‌دادم و خاکی می‌کردم شانه‌های اتوزده را. عده‌ای مرا سنجاق کردند به تقویم و تقدیمم کردند به مناسبت‌های سال. عده‌ای مرا فقط در جمع بسیجیان می‌بستند و در جمع دیگران، پشت سرم حرف می‌زدند و حرف درمی آوردند که الان وقت این کارها نیست. گذشت دوره زهد فروشی.
 
تو اما دیدی دلم را. این دل شکسته‌ام را. یادت هست اول بار که روزی از روزهای سخت و نفسگیر بعد از جنگ، غربت مرا دیدی، با چه نیت و چه زمزمه و چه نجوایی مرا بر دوش خود انداختی؟ خوب شد که آرام گرفتم بر شانه‌ات و‌الا مرده بودم از غصه. روزگار وصل من شانه توست که نشان از شهدا دارد. «هر که او دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش».
 
من «امین» توام؛ تخلص تو نه در شعر که در عاشقی. من خلاصه عطر ولایتم؛ روی شانه ماه، بی‌خود نیست که این همه مشتری دارم. مرا به یادگار می‌برند، چون همنشین توام ‌ای آموزگار. «کمال همنشین در من اثر کرد/ اگرنه من همان خاکم که هستم». من انیس جمکرانی‌ترین لحظات تو هستم. آنجا که خلوتی داری در دل شب و آنجا که تجلی خمینی می‌شوی در دل روز و دست تکان می‌دهی برای لشکری که با دیدن تو بغض می‌کنند و با شنیدن تو مویه و با تو به ساحل امن می‌رسند.
 
آقا! چه خوب کردی مرا برای شانه‌ات انتخاب کردی. من حالا یک نشانه‌ام برای آنکه راه گم نشود و اگر تو نبودی راه گم شده بود. من شهادت می‌دهم به ولایت تو و به بصیرت تو و به رهبری حکیمانه‌ات و شهادت می‌دهم که شانه‌ات پر از نشان لاله‌هاست.
این تو بودی که مرا دوباره جان دادی. عزیزم کردی نزد بسیجی‌ها و درآوردی مرا از غربت. من بهترین و خلاصه‌ترین پیام تو هستم برای دشمن و دوست. من چفیه‌ام؛ چفیه رهبری. «من در کنج انزوا نیستم؛ خانه‌ام شانه رهبر است». بهتر از اینجا چه جایی برای چفیه پیدا می‌شود؟ من انیس امام بسیجی‌ها هستم و این مؤانست چه محبوب کرده مرا.
 
روی شانه تو دلم برای شهدا تنگ نمی‌شود که تو امام شهدایی. گاهی اما دوست دارم بغض کنم با بسیجی‌ها از سر شوق. من احساس دارم. روح دارم و با شهدا بوده‌ام. با رزمندگان به شهادت رسیدم و با جانبازان به علمداری. من چفیه‌ام؛ چفیه رهبری. من نماینده شهدا هستم روی شانه‌ات ‌ای حضرت ماه. با تو من بسیجی‌تر می‌شوم. بیشتر بوی جنوب می‌گیرم. این روزها در قم، عطر برادران زین‌الدین گرفته‌ام و وقتی چشمم به مادرشان افتاد، دوباره زنده شد در من خاطرات. من روی شانه مهدی شاهد بودم لحظات وداع را و دیدم نشانه‌های عشق را. من شاهد خدایی‌ترین خداحافظی‌ها بوده‌ام و شاهد بهترین سلام‌ها. من با شهدا، آن سوی هستی، حسین را، کربلا را دیدم.
 
ترنمی از سرخی خون شهدا دارم من و هم اینک چه خوب که جایگاهم بر بلندای ماه است. با تو من بسیجی تر می‌شوم ‌ای امام بسیجی‌ها و ورق می‌زنم شب‌های جبهه را. شانه تو سنگر ستاره‌هاست و من شیدایی‌ترین بازمانده شهدایم. سلاح مومن اشک اوست و من سرشار از گریه‌های نیمه شبم. تار و پود من از آب حیات است. از زلال‌ترین نماز شب‌ها و از پاک‌ترین راز و نیازها و از بلندترین آوازها.
 
من پاره‌ای از تن شهدا بوده‌ام. با عشق رهسپار بوده‌ام. با ولایت. با شهادت. چه خوب که مرا با خود همسفر می‌کنی. به هر دیار که می‌روی و به هر جا که قدم می‌گذاری و چه خوب که می‌توانم بشنوم اذکار سجده‌ات را در نافله‌های آخرین. ادعیه نماز تو، مرا یاد مردان بی ادعا می‌اندازد که اسلحه‌شان دعا بود و ثروت‌شان اشک به درگاه خدا. من با بسیجی‌ها و با تو ‌ای امام بسیجی‌ها تسلیم می‌شوم در برابر عظمت خدا. من در شعاع نور ماه، همرنگ شقایقم و هنوز هم در مجنون‌ترین جزیره‌های عاشقی، قایق عاشورا مرا با خود به جنون می‌برد. چه باصفاست چفیه بودن و نشستن بر شانه ماه و همسفر شدن از کویر قم تا غدیر خم.

یاعلی جان! مقتدای من تویی. من با تو سفر می‌کنم و خطر نیز. من با تو بسیجی‌تر می‌شوم. من روی شانه تو ترجمه وصایای شهدایم و سرشار از پیام؛ برای دوست و برای دشمن. تو‌ ای امام بسیجی‌ها چه می‌خواهی با من به دوست و به دشمن بگویی؟ می‌دانم. می‌دانم پیام تو را که؛ بعد از جنگ، جبهه همچنان باقی است. علی جان! من هم اهل کوفه نیستم تو تنها بمانی. پیام من این است. پیام من پیام آسمانی‌ترین ستاره‌هاست؛
 
من تو را دوست دارم و اینجا روی شانه تو، عطر آسمانی‌ها را می‌دهد که بسیجی، مقتدایش خامنه‌ای است. الا ‌ای مقتدای مخلص‌ترین فرزندان آدم! من چفیه‌ام. چفیه تو. رهسپارم با ولایت تا شهادت. به وجود توست که بسیجی‌ها مرا به عنوان تبرک از تو می‌گیرند و به همنشینی با سجده‌های عاشقانه‌ات قسم، لاله باران است اینجا؛ اینجا شانه توست و من نشان از تو دارم برای آن پدر شهیدی که آقا صدایت می‌کند و مرا از تو تمنا می‌کند. چه خوب می‌کنی، بویی از پیراهن یوسف تقدیم می‌کنی به 2چشم یعقوب و چه خوب که باز هم همگان، مرا دوباره روی دوش تو می‌بینند؛ «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند»...

__________
تدارکاتچی: داداش حسین قدیانی



  • کلمات کلیدی :



  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ :

    عمربن سعد
    شهید تندگویان
    [عناوین آرشیوشده]
    ...آمار وبلاگ...

    ...پیوند های روزانه...

    ...دسته بندی یادداشت ها...

    ...آرشیو...

    ...اشتراک در خبرنامه...

    ...طراح قالب...